چون همی از باغ بوی زلف یار ما زند
هر که متواریست اکنون خیمه بر صحرا زند
دلبر اکنون هر کجا رنگیست رخت آنجا برد
عاشق اکنون هر کجا بوییست آه آنجا زند
بینوایان را کنون دست صبا بر شاخ گل
حجله از دینار بندد کله از دیبا زند
هودج متواریان را نقشبند نوبهار
قبه از بیجاده سازد پایه از مینا زند
بر سر دو راه جان از رنگ و بوی گل همی
باد گویی کاروان خلخ و یغما زند
از تعجب هر زمان گوید بنفشه کی عجب
هر که زلف یار دارد چنگ چون در ما زند
عاشقی کو تاکنون بیزحمت لب هر زمان
بوسها بر پای این گویای ناگویا زند
از برای عاشقان مفلس اکنون بیطمع
بلبل خوش نغمه گه شهر و دو گه عنقا زند
گاه آن آمد که این معشوقه بدمست از نخست
پای در صفرا نهند پس دست در حمرا زند
دی گذشت امروز خوش زی زان که دست روزگار
زخمه بر سندان عشرت خانهٔ فردا زند
گر هزار آوا کنون نوبت زند نشگفت از آنک
هر کجا گل شه بود نوبت هزار آوا زند
عاشقی باید کنون کز رنگ گل گوید سخن
کی شود در دل چو لاف از رنگ نابینا زند
ساقیا ما را به یک ساغر یکی کن زان که یار
گرد جفتان کم تند او تا زند بر تا زند
در ده آن حمرا که رنگش همچو آه عاشقان
آتش اندر سعد و نحس گنبد خضرا زند
بادهای مان ده که از درگاه «حرمنا» ی نفس
شعله اندر صدر آمنا و صدقنا زند
ساقیا منگر بدان کاین می همی از بد دلی
سنگ بر قندیل عقل بد دل رعنا زند
می چنان ده مر سنایی را که بستانیش ازو
تا سنایی بی سنایی بو که دستی وا زند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر حاکی از عشق و زیبایی است و به توصیف تاثیرات ناشی از عشق و بوی معشوق میپردازد. شاعر به احساسات عاشقانه و حال و هوای دلبرانه میپردازد و تأکید میکند که با وجود مشکلات، عشق و زیبایی در زندگی جاری است. بوی گل و رنگهای زیبا نمادهایی از عشق و زیبایی هستند که تمام وجود شاعر را پر کردهاند. او به عشق و حالتهای مختلف عاشقانه اشاره میکند و از لحظات شادی و غم یاد میکند. در نهایت، شاعر از ساقی میخواهد که بادهای به او بدهد تا در کنار عشق، خوشی و معنویت را تجربه کند. این شعر بهخوبی نشاندهنده شور و شوق عاشقانه و زیباییهای زندگی است.
هوش مصنوعی: هرگاه عطر زلف محبوب ما از باغ به گوش برسد، هر کسی که در حال فرار است، اکنون باید در صحرا چادر بزند.
هوش مصنوعی: محبوب اکنون هر جا که رنگی دیده میشود، محبوبش را با خود میبرد. عاشق نیز اکنون هر جایی که بویی وجود داشته باشد، آه و نالهاش را بر آنجا میریزد.
هوش مصنوعی: بینوایان حالا توسط باد صبا گلها را به عنوان هدیهای از دینار (پول) میچرخانند و از پارچههایی زیبا میسازند.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده که چادر و آشیانه مسافران را با نقش و نگارهای زیبای بهاری نرم و لطیف میسازد و پایههای آن از بلور و مینا ساخته شده است. یعنی در واقع، زیبایی و ظرافت به فضای زندگی آنها رونق میدهد و آن را دلپذیرتر میکند.
هوش مصنوعی: در دوراهی زندگی، بوی خوش گلها میپیچد و احساس میشود که کاروانی از حیرت و دلتنگی در حال آمد و رفت است.
هوش مصنوعی: هر زمان بنفشه، از شگفتی میگوید که چه عجیب است، هر کسی که زلف یار را دارد، چگونه وقتی در ما میزند، صدایش به گوش میرسد.
هوش مصنوعی: عاشق حقیقی کسی است که بدون هیچ تلاشی، در هر زمانی، لبهایش را بر پای کسی که نمیتواند صحبت کند، میگذارد و میپرستد.
هوش مصنوعی: در حال حاضر، بلبل خوشخوان بدون هیچ خواستهای برای عاشقان بیچاره، گاهی در شهر و گاهی در مکانهای دوردست آواز میخواند.
هوش مصنوعی: گاه اتفاق میافتد که این معشوقه، مست از عشق، از ابتدا پا در آتش عشق میگذارد و سپس دستش را در آغوش محبوبی دیگر میزند.
هوش مصنوعی: دیروز تمام شد و امروز را خوب زندگی کن، زیرا که دست روزگار در حال کوبیدن بر سندان خوشبختی فرداست.
هوش مصنوعی: اگر هزار صدا هم اکنون بلند شود، شگفتانگیز نیست؛ زیرا هر جا که مقام و عظمت گل (معشوق) وجود داشته باشد، نوبت آن هزاران صدا نیز خواهد بود.
هوش مصنوعی: عاشق باید به گونهای باشد که از زیبایی و لطافت گل حرف بزند. وقتی که عشق حقیقی در دل وجود داشته باشد، چطور ممکن است مثل یک فرد نادیده از زیبایی صحبت کند بدون اینکه آن را ببیند؟
هوش مصنوعی: ای ساقی، ما را با یک جام به هم پیوند بزن، زیرا دوستی با عشق و محبت به ما نزدیکتر میشود و به این ترتیب ارتباط ما عمیقتر خواهد شد.
هوش مصنوعی: در آن ده، آن سرخیای که رنگش مانند دلسوزی عاشقان است، در برابر سرنوشت خوب و بد، بر گنبد سبز میتابد.
هوش مصنوعی: به ما جامی شاداب ببخش که از درگاه احترام نفس ما، آتشی در دل و جان ما برپا کند و ایمان و حقیقت را در ما زنده کند.
هوش مصنوعی: ای ساقی، به این نگریسته نشو که این شراب از دل ناامید و غمگین میتواند سنگینی بر چراغ خرد و عقل بر دل بیامید بزند.
هوش مصنوعی: به او میچشانی که از دلش درک کند و او را به راستی بینظیر و خاص کردهای، آنچنان که سنایی بیسنایی بیاو محو میشود و انگار دستی به سمت او دراز میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
باش تا حسن نگارم خیمه بر صحرا زند
شورها بینی که اندر حبة الماوا زند
از علای خلق او عالم چو علیین شود
پس خطابش قرب «سبحان الذی اسری» زند
کیست کو پهلو زند با آنکه دولتخانه را
[...]
هر که بر دار فنا مردانه پشت پا زند
چون سر منصور مهر خویش بر بالا زند
پشت پا بر جسم زد جان تا هوای عشق کرد
جامه را بخشد به ساحل هر که بر دریا زند
از که دیگر می توان چشم نوازش داشتن؟
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.