در جهان دردی طلب کان عشق سوز جان بود
پس به جان و دل بخر گر عاقلی ارزان بود
چاره تا کی جویی از درمان و درد دل همی
رو به ترک جان بگو دردت همه درمان بود
تا کی اندر انجمن دعوی ز هجر و وصل یار
نیست شو در راه تا هم وصل و هم هجران بود
گر همی حق پرسی از من عاشقی کار تو نیست
زان که میبینم که میلت با هوا یکسان بود
عاشقی بر خواب و خورد و تخت و ملک و سیم و زر
شرم بادت ساعتی دل چند جا مهمان بود
عشقبازی زیبد آنکس را که جان بازد به عشق
ذبح معظم جان او را دیت قربان بود
گرد عشق شه مگرد ار عافیت جویی همی
ور یقین داری همی گرچه هلاک جان بود
سفره ساز از پوست خور از گوشت خمر از خون دل
از جگر ده نقل چون قومی ترا بر خوان بود
در بلا چندی بماند صابر و شاکر شود
داغ غیرت برنهد چون رغبتش با آن بود
از برای اوست گویی صفوت اندر گلستان
حجت تهدید با اهل ارچه بیتاوان بود
این چنینست ار برانی تعبیه در راه عشق
هرکرا در دل محبت آتش اندر جان بود
آتش خلت برآور بانگ بر جبریل زن
آتش نمرود بین کاندر زمان ریحان بود
در دبیرستان عشق از عاشقان آموز ادب
تا ترا فردا ز عزت بهرهٔ مردان بود
مرد باید راه رو از پیش خود برخاسته
کو به ترک جان بگوید طالب جانان بود
از هوا منطق نیارد هرگز اندر راه دین
بندگی را عقل بندد بر در فرمان بود
چون به حضرت راه یابد آزمون گیرند ازو
هر چه از عزت کمال روضهٔ رضوان بود
حور و غلمان در ارم او را نمایند بگذرد
دیده از غیرت ببوسد دوست را جویان بود
پیک حضرت روز و شب از دوست میآرد پیام
در دل او ز انده و از خوف و غم نسیان بود
شاد دل روزی نباشد بیبکا از شوق دوست
چند بنوازند او را دیدهاش گریان بود
یک زمان ایمن نباشد زان که دستور خرد
گرچه بر منشور او توقیع الرحمن بود
ای سنایی تیر عشقت بر جگر معشوق زد
زخم را مرهم از آن جو کش چنین پیکان بود
چنگ در فرمان او زن عمر خود را زنده دار
گر نه فردا روزگارت را به غم تاوان بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن به بیان عشق و دردهای مرتبط با آن میپردازد. شاعر میگوید که درد عشق در زندگی انسانها وجود دارد و برای یافتن درمان آن باید به عشق پرداخت. عشق حقیقی نیاز به فداکاری و از خودگذشتگی دارد و تنها کسانی که جانشان را در این راه میدهند، میتوانند لذت عشق را بچشند.
شاعر همچنین اشاره میکند که نباید فقط به دنبال خوشی و آسایش بود، زیرا عشق ممکن است به درد و رنج منجر شود. در حقیقت، عشق حقیقی آن چیزی نیست که در خواب یا ثروت و چیزهای مادی یافت شود. عشق باید بهصورت عملی و با فداکاری تجربه شود.
در نهایت، شاعر هشدار میدهد که عشق بدون درد و رنج واقعی نیست و هرکس که به عشق واقعی دست یابد، باید در برابر چالشها و مشکلات آن صبر و شکرگزاری کند. عشق نیرویش را از درد میگیرد و انسان را به کمال میرساند.
هوش مصنوعی: در این دنیا، اگر به دنبال حقیقتی هستی که عشق واقعی و سوزناک را به همراه داشته باشد، پس با تمام وجود تلاش کن تا آن را بدست آوری؛ چون اگر عقل و خردی واقعی داشته باشی، این عشق بها ندارد.
هوش مصنوعی: چرا تا این حد به دنبال راه حلی برای درد و مشکلات خود هستی؟ به جان خودت بگو که تمام این دردها در واقع راهی برای درمان واقعی تو هستند.
هوش مصنوعی: تا چه زمانی در جمع به جدایی و وصال یار شکایت میکنی؟ به راه برو تا هم وصال و هم جدایی را تجربه کنی.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی از من راجع به حقیقت بپرسی، این کار به تو مرتبط نیست، زیرا من میبینم که آرزوها و تمایلاتت با خواستههای دنیویات همخوانی دارد.
هوش مصنوعی: عاشق باید بر چیزهای دنیا مانند خواب، غذا، تخت، دارایی و ثروت شرم کند و فقط برای مدتی دلش را به این امور وابسته نکند.
هوش مصنوعی: عشق واقعی برای کسی مناسب است که جان خود را به خاطر عشق فدای میکند؛ در واقع، در این عشق، جان او به نوعی قربانی میشود.
هوش مصنوعی: اگر به دنبال آرامش و عافیت هستی، به گرد عشق آن شه مگرد و اگر هم به یقین رسیدهای، باز هم بدان که ممکن است به قیمت جانت تمام شود.
هوش مصنوعی: آشپز سفرهای تهیه میکند که از مواد مختلف درست شده؛ از پوست و گوشت و عرق و خون دل. او به زیبایی این سفره را تزئین کرده و ده روایت در مورد آن دارد، چرا که در جمعی که در حضور تو هستند، این سفره به یادت میآید.
هوش مصنوعی: مدتی در سختی و مشکلات صبر کند و شکرگزاری به جا آورد، اما وقتی شدت احساسات و غیرت او را فشار میآورد، آن داغ و نگرانی از دلش میگذرد؛ زیرا تمایل و عشق واقعیاش به چیزی دیگر است.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که به خاطر او، در گلستان صفای خاصی موجود است و حجت او در برابر اهل عالم، هرچند که بیکیفر هستند، تهدیدی به شمار میآید.
هوش مصنوعی: اگر در مسیر عشق مانعتراشی کنی، اما کسی در دلش محبت داشته باشد، آتش عشق در جان او شعلهور خواهد شد.
هوش مصنوعی: آتش عشق تو را به آسمان برسان و پیامی به جبرئیل بده. این آتش، نمرود را در تاریخ به یاد آورد که در زمان خود، گلی زیبا و خوشبو بود.
هوش مصنوعی: در دبیرستان عشق، از عاشقان آداب و رفتارهای مناسب را بیاموز تا فردا به اندازهٔ مردان شریف و با عزت، بهرهمند شوی.
هوش مصنوعی: مرد باید خود تصمیم بگیرد و راهی را انتخاب کند که او را به معشوق میرساند، حتی اگر این مسیر به رهایی از جانش منجر شود.
هوش مصنوعی: نوای آسمانی هرگز نمیتواند در راه دین و بندگی به منطق و عقل فریب دهد. عقل باید در پی فرمان و هدایت باشد.
هوش مصنوعی: هرگاه کسی به حضور حضرت خاصی برسد، از او امتحان میگیرند و از او هر آن چیزی که نشانههای بزرگی و کمال بهشت است را درخواست میکنند.
هوش مصنوعی: در بهشت، حور و پسران جوان او را میبینند و دیدگانش از حسادت دچار مغشوشی میشود. او برای بوسیدن دوست خود به جستجو میپردازد.
هوش مصنوعی: فرستاده خدا هر روز و شب پیامهایی از دوست میآورد و در دل او نگرانی و غم فراموشی وجود دارد.
هوش مصنوعی: شادی قلب هرگز بدون گریه برای دوست نخواهد بود، حتی اگر عشق او را چندین بار نوازش کند، چشمش همیشه اشک بار است.
هوش مصنوعی: یک زمانی ممکن است که انسان در امان نباشد، حتی اگر عقل و خرد او را راهنمایی کند و بر آن تأیید خداوند باشد.
هوش مصنوعی: ای سنایی، عشق تو مانند تیری است که به قلب معشوق زده و زخم او را درمان میکند. اینگونه است که این عشق مانند پیکانی است که اثراتش درمانی دارد.
هوش مصنوعی: به کارهای او توجه کن و سعی کن از زندگی خود بهتر استفاده کنی، وگرنه فردا به خاطر غم و اندوهی که بر تو خواهد گذشت، باید هزینهاش را بپردازی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا همی جولان زلفش گرد لالستان بود
عشق زلفش را بگرد هر دلی جولان بود
تا همی نا تافته تاب اوفتد در زلف او
تافته بودن دل عشاق را پیمان بود
مرمرا پیدا نیامد تا ندیدم زلف او
[...]
مهتر گو را چو حاتم کهتر و در بان بود
گر کسی گوید چنو باشد کسی نادان بود
آنکه این اندیشه او را باشد او را مرده دان
گو چنو باشد کسی گر کالبد چون جان بود
همچنین باشد به صورت لیکن اندر باب فضل
[...]
تا بجان در عقل باشد تا بتن در جان بود
جان و تن را از لب و جام و لب جانان بود
جان و تن را خود غذا می باشد و جانان بدانک
می غذای تن بود جانان غذای جان بود
گرچه تن باشد غمی با جام می باشد قوی
[...]
تا بنفشستان جانان گرد لالستان بود
عاشق از جانان بنفشستان و لالستان بود
تا دل عشاق را رویش همی آتش دهد
آب دادن دیدهٔ عشاق را پیمان بود
تاب زلفش تا همی پیدا بود بر عارضش
[...]
روی او ماهست اگر بر ماه مشک افشان بود
قد او سروست اگر بر سرو لالستان بود
گر روا باشد که لالستان بود بالای سرو
بر مه روشن روا باشد که مشک افشان بود
دل چو گوی و پشت چون چوگان بود عشاق را
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.