گنجور

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱

 

گرنه یک گل چون گل روی تو در گلزار نیست

نالهٔ بلبل چرا چون نالهٔ من زار نیست

بر سر بالینم آ وقت نگاه واپسین

تا بدانی جان سپردن آنچنان دشوار نیست

گو هوای عشق بازی را ز سر بیرون کند

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲

 

روشن از شعلهٔ دل عارض جانانهٔ ماست

شمع را روشنی از آتش پروانهٔ ماست

حاجتی نیست که پرسی ز کسی در همه شهر

خانه‌ای را که ندانی تو همین خانهٔ ماست

عاقلی گر نبود شیوهٔ طفلان چه عجب

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳

 

یاری مخواه از آن که به ما سازگار نیست

یاری که یار اهل وفا نیست یار نیست

آسودگی زوصل مجوز انکه هیچ گه

بلبل به بی قراری فصل بهار نیست

ناکامی دل است اگر کام روزگار

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴

 

بدامگاه غمت دل فتاده و شاد است

که با غمت ز غم هر دو عالم آزاد است

شود زوصل تو محکم بنای عمر اما

بنای وصل تو چون عمر سست بنیاد است

هزار قصه ز خسرو به بزم شیرین است

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵

 

امشب آن شمع شب‌افروز به کاشانهٔ کیست

روشن از ماه جهان‌تاب رخش خانهٔ کیست

آنکه ز افسانهٔ من دوش نمی‌رفت به خواب

امشبش دیده به خواب خوش از افسانهٔ کیست

زلف و خالی همه دین و دل خلقی بربود

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶

 

خوش دولتی است وصل تو نعمت حیات

اما دریغ ازین که بود هر دو بی ثبات

خلقی به جستجوی تو دایم به بزم من

وین طرفه تر که من همه شب جویم از خدات

نبود عجب اگر به سر کویت آورند

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷

 

درین زمانه به هر گوشه بی زبانی هست

که بر زبان همه را از تو داستانی هست

به آن رسیده جفایت که عاشقان زین پس

نیاورند به خاطر که آسمانی هست

خوشم که قوت آهم نماند و او به گمان

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸

 

جان کیست ندانم که در این شهر برایت

ناکرده فدای همه جان‌ها به فدایت

حسنت ز حد افزون شد و غیرت نگذارد

کز چشم بد خلق سپارم به خدایت

تأثیر دعایش سبب ترک جفا شد

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹

 

چسان سراغ تو گیرم ز خلق من که برایت

شدم هلاک وز غیرت نخواستم ز خدایت

به من ز ترک جفایت کنون که بر سر رحمی

همان رسد که در آغاز عاشقی ز جفایت

مرا چه سود که کاهد جدا ز لعل توام جان

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰

 

ز جور یار و گردون دل غمین است

که نه آن مهربان با من نه این است

به هر دستی ز بیدادت گریبان

به هر چشمی ز جورت آستین است

ز مستی آنچه معلومم شد این بود

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱

 

در بساط عاشقی از عشق غیر از نام نیست

می گساران را بجز شهد هوس در جام نیست

بهر وصل شاهدی هر بزم خواهی چیده شد

نغمه ی چنگش بجز بانگ صلای عام نیست

ز آفت خط بتان زین بیش بود افسانه‌ها

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲

 

اشک من مانع آه سحری نیست که نیست

ورنه آه سحری را اثری نیست که نیست

خبر این است که کس نیست ز خود بیخبران

ورنه در بی خبریها خبری نیست که نیست

مست آن شد که لب از باده ی مستانه ببست،

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳

 

آنرا که زهجر دردناک است

یا چاره وصال یا هلاک است

از چشم و دلم در آب و آتش

چشمم سمک و دلم سماک است

دامان کشیم ز دست و آنگاه

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴

 

همین نه غیر رخ یار دید و هیچ نگفت

که تنگ در بر خویشش گرفت و هیچ نگفت

به بوسه ی شدم امیدوار و از کین باز

بجای عربده لب را گزید و هیچ نگفت

همین بس است به هجر منم گواه که تیغ

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵

 

حکایت لب شیرین عبارتت به عبارت

چو آورم نچشد کام شهد غیر مرارت

فزون ز مژدهٔ وصل است خرمی تو قاصد

مگر به سوی من آری ز مرگ غیر بشارت

علاج گریه ی من زآن نمیکنی تو که دارد

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶

 

آن دل آرام که دل آینه دار رخ اوست

دوستش دارم و داند که ورا دارم دوست

مرغ دل صید شد از تیر نگاهش زیرا

آن کمانکش مژه اش تیر و کمانش ابروست

چشم مست سیهش رهزن هوش و خرد است

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷

 

عشق جانان را به جز ویرانهٔ دل خانه نیست

ز آنکه او گنج است و جای گنج جز ویرانه نیست

خوش بود فردوس و نعمت های آن زاهد ولی

نعمتی چون می نه و جایی به از میخانه نیست

پیش دل هرگز نگویم راز پنهان تو را

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸

 

خطا نکرده بود روزم از تو تار عبث

مراست شکوه خود از جور روزگار عبث

نداد وعده و من در رهش ز غایت شوق

تمام عمر نشستم در انتظار عبث

سوی تو صید خود آید اگر تو صیادی

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹

 

به غیر مرگ که دور از توام به آن محتاج

گر آن طبیب علاجم نمی کند چه علاج

به شهر حسن مه مصر بود چو رفت

نهاد بر سر آن شاه خوب رویان تاج

به بحر عشق تو دل چون سفینه و غمت

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

آنرا که درد عشق تو ره یافت در مزاج

مرگ است یا وصال یکی زین دواش علاج

در ملک حسن و ملک ملاحت تو آن شهی

کالحق سزد اگر دهدت شاه مصر باج

ماهی تو وز طره ات اینک برخ کلف

[...]

سحاب اصفهانی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۱۶
sunny dark_mode