گنجور

 
سحاب اصفهانی

بدامگاه غمت دل فتاده و شاد است

که با غمت ز غم هر دو عالم آزاد است

شود زوصل تو محکم بنای عمر اما

بنای وصل تو چون عمر سست بنیاد است

هزار قصه ز خسرو به بزم شیرین است

حکایتی که نباشد حدیث فرهاد است

ز خویشتن خبرم نیست این قدر دانم

که خاکی از ستم روزگار بر باد است

گر از خرابی دلهاست ملک عشق آباد

به عهد حسن تو اقلیم عشق آباد است

اگر به نشئه صهبا برند پی چیزی

که رهن می شود اول ردای زهاد است

(سحاب) کی شنود ناله ی ضعیف مرا

گلی که هر طرفش بلبلی به فریاد است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کلیم

جگر ز زخم تو معمور و دل ز غم شاد است

ز یمن جور تو اقلیم درد آباد است

اجل ز هر غمم آسوده کرد و دانستم

که شمع را اگر آسایشی است از باد است

به آن رسیده که رامم شود، رمش ندهی

[...]

سلیم تهرانی

دلم به عشق ز آسیب فتنه آزاد است

چراغ بزم سلیمان مصاحب باد است

دماغ نکهت گل نیست ما خموشان را

به عندلیب بگویید این چه فریاد است

کسی نمانده که گیرد خبر ز حال کسی

[...]

طغرای مشهدی

دلم ز قید پریدن همیشه آزاد است

دو بال بر تن من، چون دو دست صیاد است

شود ز سایه تصویر، با زمین یکسان

عمارت دل ما بس که سست بنیاد است

کسی نماند که از جور آسمان نگریست

[...]

فیض کاشانی

برا امام که بنیاد عمر بر باد است

بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است

غلام همت آنم که جز محبت تو

ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

شنیده‏اید که در حق دوستان علی

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از فیض کاشانی
واعظ قزوینی

دماغ اهل فنا، از مکاره آزاد است

چراغ مجلس تصویر، ایمن از باداست

دل شکسته، چه غم دارد از حوادث دهر؟

که بیم سیل کشد، خانه یی که آباد است!

بکن حذر ز ضعیفان، به زور خویش مناز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه