بدامگاه غمت دل فتاده و شاد است
که با غمت ز غم هر دو عالم آزاد است
شود زوصل تو محکم بنای عمر اما
بنای وصل تو چون عمر سست بنیاد است
هزار قصه ز خسرو به بزم شیرین است
حکایتی که نباشد حدیث فرهاد است
ز خویشتن خبرم نیست این قدر دانم
که خاکی از ستم روزگار بر باد است
گر از خرابی دلهاست ملک عشق آباد
به عهد حسن تو اقلیم عشق آباد است
اگر به نشئه صهبا برند پی چیزی
که رهن می شود اول ردای زهاد است
(سحاب) کی شنود ناله ی ضعیف مرا
گلی که هر طرفش بلبلی به فریاد است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عمیق و پیچیده شاعر درباره عشق و دردهای آن میپردازد. شاعر احساس میکند که دلش به غم عشق گرفتار است، اما از آن احساس آزادی میکند. او به تضاد بین پایدار بودن وصل و ناپایداری عمر اشاره میکند. همچنین به داستانهای معروف عشق و غم مانند خسرو و شیرین و فرهاد اشاره میکند و از حال خود که در ستم روزگار گرفتار است، سخن میگوید. شاعر در نهایت ابراز میکند که اگر دلها خراب شده باشد، در زمان عشق او، عشق همچنان آباد است. او به نالههای خود و عدم شنیده شدن آنها توسط دیگران میپردازد و نمادین به احساس تنهایی و فریاد درونیاش اشاره میکند.
هوش مصنوعی: در دام غم تو، دل من گرفتار شده و خوشحال است، زیرا این غم باعث شده که از تمام غمهای دیگر دنیا آزاد باشد.
هوش مصنوعی: عمر تو میتواند بر اساس ارتباطات و وصلهای محکم بنا شود، اما اتصال واقعی تو همیشه ناپایدار و سست است.
هوش مصنوعی: در بزم خوشی و شادی خسرو و شیرین، هزاران داستان و روایت وجود دارد، اما هیچ کدام از آنها به اندازه داستان فرهاد اهمیت و جذابیت ندارد.
هوش مصنوعی: من از حال و روز خودم بیخبرم، ولی میدانم که در برابر ستم روزگار، مانند خاکی هستم که به سرعت از بین میرود.
هوش مصنوعی: اگر دلها خراب شدهاند و در حال ویرانی هستند، ولی با وجود زیبایی و ویژگیهای خوب تو، سرزمین عشق همچنان شکوفا و آباد است.
هوش مصنوعی: اگر کسی در حال شادی و مستی به دنبال چیزی برود که به عنوان امانت گذاشته میشود، اولین چیزی که او به دست میآورد، لباس زهد و پارسایی است.
هوش مصنوعی: آیا ابرهای آسمان صدای نالهی ضعیف من را میشنوند؟ من گلی هستم که در میان خود بلبلهایی دارم که هر کدام به فریاد آمدهاند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جگر ز زخم تو معمور و دل ز غم شاد است
ز یمن جور تو اقلیم درد آباد است
اجل ز هر غمم آسوده کرد و دانستم
که شمع را اگر آسایشی است از باد است
به آن رسیده که رامم شود، رمش ندهی
[...]
دلم به عشق ز آسیب فتنه آزاد است
چراغ بزم سلیمان مصاحب باد است
دماغ نکهت گل نیست ما خموشان را
به عندلیب بگویید این چه فریاد است
کسی نمانده که گیرد خبر ز حال کسی
[...]
دلم ز قید پریدن همیشه آزاد است
دو بال بر تن من، چون دو دست صیاد است
شود ز سایه تصویر، با زمین یکسان
عمارت دل ما بس که سست بنیاد است
کسی نماند که از جور آسمان نگریست
[...]
برا امام که بنیاد عمر بر باد است
بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است
غلام همت آنم که جز محبت تو
ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
شنیدهاید که در حق دوستان علی
[...]
دماغ اهل فنا، از مکاره آزاد است
چراغ مجلس تصویر، ایمن از باداست
دل شکسته، چه غم دارد از حوادث دهر؟
که بیم سیل کشد، خانه یی که آباد است!
بکن حذر ز ضعیفان، به زور خویش مناز
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.