حکایت لب شیرین عبارتت به عبارت
چو آورم نچشد کام شهد غیر مرارت
فزون ز مژدهٔ وصل است خرمی تو قاصد
مگر به سوی من آری ز مرگ غیر بشارت
علاج گریه ی من زآن نمیکنی تو که دارد
ز آب دیده ی من باغ خوبی تو نضارت
دلا نهاد هر آنکس بنای خانه ی غم را
نخست ریخت ز خاکستر تو طرح عمارت
گرفته ام عوض نیم جان ز لعل تو جانها
زیان بجان مرسادش که کرده وضع تجارت
باو نداشتم اول گمان اینهمه خوبی
چو ذره ی که بخورشید بنگرد به حقارت
(سحاب) کشور دل را بدیگری نسپارد
که نیست جز تو کسی را به ملک حسن امارت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کسی از تو مرا می دهد به وصل بشارت
به مژده می دهمش گر کند به دیده اشارت
گرم عقوبت صد خون ناحق است به گردن
عذاب روز فراقت کفایت است کفارت
به یورت گاه تو تا کوچ کرده اند از این جا
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.