گنجور

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱

 

نه هر گیاه که در باغ رست شمشادست

نه هر درخت که پیر است سرو آزادست

نه هر که را لب چون شکرست شیرینست

نه هر که کوه تواند برید فرهادست

هزار فکر دقیقست فکر بکر اینجا

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲

 

هرگز از یاد نخواهد شدنم صحبت دوست

کی فراموش شود چون همه هستی من اوست

بی سهی سرو و سمن سای تو ایجان جهان

همچو اوراق دلم خون جگر تو بر توست

تا برفتی ز برم در نظرم قامت تو

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳

 

هنگام نو بهار و لب جویبار و کشت

دریاب ساقیا که تو حوری و این بهشت

بر بند همچو نی کمر اندر هوای عشق

از خاک جم بزن بسر خم کلاه خشت

گر جام زر کشم ز کف یار سیمتن

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴

 

هر کجا صاحبدلی آزاده و فرزانه ایست

در هوای زلف چون زنجیر او دیوانه ایست

تا نپنداری که آن خال است بر رخسار او

از سویدای دلم بر خرمن مه دانه ایست

آبحیوان پیش لعلش خاکساری بیش نیست

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵

 

هر سحر بی شام زلفین تو ای حورا صفت

چشمه چشمم پر از گوهر شود دریا صفت

روضه رضوان فروغی از شعاع روی تست

من نمیدانم جز اینت ای بت زیبا صفت

لؤلؤ کافور وش چون سر فرا گوش تو بود

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶

 

هرکه با زلف تو اندر دام نیست

همچو من پیوسته بی آرام نیست

گر چه باشد سرو همبالای تو

راستی را چون تو با اندام نیست

چشم نرگس دل نیارد کرد صید

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷

 

یا رب این پسته شیرین چه شکر گفتارست

و آن چه شکل است و شمایل چه قد و رفتارست

زهره شد ماه شب چارده را حلقه بگوش

یا بنا گوش چو سیم و گهر شهوارست

بسکه در پای گل از حسرت او خار شکست

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸

 

یا رب این بوی خوش از روضه رضوان برخاست

یا نسیم سحر از ساحت بستان برخاست

یا ز چین سر زلفین چو شام بت من

صبحدم باد صبا غالیه افشان برخاست

بوی پیراهن یوسف مگر از جانب مصر

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹

 

یا رب این بوی خوش از زلف دلارام منست

یا صبا همنفس نافه مشک ختن است

آفتاب رخ او در شکن زلف سیاه

همچو در سایه سنبل ورق نسترن است

گر شکر خنده آن پسته شیرین نبود

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰

 

زهی من وفای تو نا دیده هیچ

بغیر از جفای تو نشنیده هیچ

مرا دست هجرانت خاری نهاد

گل دلگشای تو ناچیده هیچ

ز مهرت تنم گشت همچون هلال

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱

 

ای لعل درفشان تو کرده بیان روح

نام تو داده خلق جهانرا نشان روح

از بسکه روحم از شکرت یافت تربیت

جز شکر شکرت نسراید زبان روح

جسم ترا بعالم خاکی چه نسبت است

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲

 

از روی تو ایمهوش گر پرده بر اندازند

خلقی بهوای دل درپات سر اندازند

تا دامن پاکت را گردی نرسد زیبد

گر پرده دلها را برر رهگذر اندازند

آنها که به پیش دل از عقل سپر سازند

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳

 

امیدوارم از آنمه که مهربان گردد

اگر حقیقت حال منش عیان گردد

چو بگذرد بدلم یاد رشته گهرش

ز شوق آن تن زارم چو ریسمان گردد

ز تاب لاله سیراب آتش افروزش

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴

 

آن ترک یغمائی نگر دلها بیغما میبرد

آن زلف بی آرام بین کآرام جانها میبرد

هر صبحدم باد صبا از زلف مشک افشان او

آرد نسیمی سوی ما هوش از دل ما میبرد

بادی که وقت صبحدم از خاک کویش میوزد

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵

 

آندم که مرا فرقت آن لعبت چین بود

از غایت تلخی چو دم بازپسین بود

یاد لب و دندان چو لعل و گهر او

میکردم و جز عم صدف در ثمین بود

آن عهد کجا رفت که از زلف چو شامش

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶

 

آنها که درین دوران صاحبنظران باشند

چون بر سر کوی او با هم گذران باشند

در مستی عشق او گر باخبرند از خود

نزدیک خبرداران از بیخبران باشند

در بحر غمش غرقم آنها چه خبر دارند

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷

 

باز آمد آن نگار که از ما بریده بود

و ز هجر او قرار ز دلها رمیده بود

بر صورتیکه دیده رضوان بباغ خلد

حوری نظیر آن بت زیبا ندیده بود

زنجیر عنبرین ز سر زلف ساخته

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸

 

بنده ئی کز چو تو شاهی بوی اعزاز رسد

بر مه و مهرش ازینمرتبه صد ناز رسد

آسمان کرد بسی جهد و بجاهت نرسید

کی بدان مسند والا بتک و تاز رسد

دشمنی کز ره کین با تو در آید بمصاف

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹

 

بر برگ گلش سنبل سیراب ببینید

در حقه لعلش گهر ناب ببینید

چون خفته بود نرگس جادوش بیائید

در دور قمر فتنه در خواب ببینید

شرط ادب آنست که آرید سجودش

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

با من و دلدار من جز بخت در مجلس مباد

مجلس ما را بغیر دخت رز مونس مباد

چشم من بادا و بس روشن بنور روی او

ور بود چشم دگر باری بجز نرگس مباد

مجلسی کز پرتو شمع رخش رخشان بود

[...]

ابن یمین
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۱۷
sunny dark_mode