گنجور

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۱

 

تا دستخوش جهان شدم من

در دست قناعتم ممکن

خود را به هزار فن گسستم

از همدمی جهان پر فن

تا پیشرو آتش اثیرست

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۲

 

دست مخالف ببست تیغ جهان پهلوان

کار موافق گشاد دست قزل ارسلان

باز بدین زنده گشت ملکت کاوس کی

باز بدان تازه گشت سنت نوشیروان

پست شد از جاه این، مرتبت اردشیر

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۳

 

سرو امل به باغ عدم تازه گشت هان

پایی برون نه از در دروازه جهان

عزلت گزین که از غم این چار میخ دهر

گردون هشت خانه به عزلت دهد امان

از عاج و آبنوس جهان دل ببر که نیست

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۴

 

قاعده ای نهاد خوش حسن تو باز در جهان

عشق تو زد سه نوبه ای بر در دار ملک جان

شعبده لب ترا از پی دلبری فلک

ماند به شکل حقه ای مهره مار در دهان

از تو من شکسته دل همچو پیاله در خطم

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۵

 

نامزد غمی ز دهر ای دل سر گرفته هان

زیر میا نه خوش نشین چون غم تست بیکران

صدمه آه من ببین سوخته چنبر فلک

لؤلؤ روی من نگر ساخته گنج شایگان

در طلب جفای من چرخ دو اسبه می دود

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۶

 

زهی از فر تو گشته جهان نصرت آبادان

زهی در عهد تو دیده زمانه عدل نوشروان

به نصرت دور گردونی به حرمت کعبه ثانی

به رتبت اوج خورشیدی به کنیت سایه یزدان

چو تو ساغر نهی بر کف ترا جنت سزد مجلس

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۷

 

زیور گردون گسست آینه آسمان

سوخت ز عکس رخش طره شب در زمان

یکسره صبح دوم آینه بر کف بتاخت

شست به ماورد طل سرمه ز چشم جهان

صبحدم از خواب جست آینه بر کف نهاد

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۸

 

خسرو زرین سپر دوش شد اندر کمان

تافت چو نیم آینه جرم مه از قیروان

بود سیه شش جهات همچو ز آب آینه

سرخ بر آم د دو قطب همچو زآتش سنان

دست فلک زان نهاد آینه بر طاق قوس

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۹

 

ای ز لبت لاله را آب خوشی در دهان

آتش روی تو بس آینه عقل و جان

گشت ز عکس رخت سینه خاک آینه

شد ز خیال لبت چشم فلک گلستان

بهر تو چون آینه، دل شده ام جمله تن

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۰

 

طارم چارم نهفت پرتو شمع جهان

خیمه زربفت گشت نوبتی آسمان

شمع فلک کشته شد از نم اخضر چنانک

شد سیه از دود شمع روی عروس جهان

ساخت ز بهر کلاه قوقه آتش چو شمع

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۱

 

رفت ز ماهی برون چشمه آتش فشان

شمع فلک را ز صفر سفره نهاد آسمان

شب ز چه کاهد چو شمع هر چه شب آمد از آنک

رفت به برج شمال خسرو گردون ستان

دوش به دست صبا لاله بر افروخت شمع

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۲

 

مهره عمرم ربود شعبده آسمان

کشت چراغ دلم شمع سپهرالامان

بر سر پایم گداخت سفره خاکی چو شمع

با سر دستم فگند تیر فلک چون کمان

سرد بود همچو صبح بزم حریفان غم

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۳

 

خورشید ملک پرور و بهرام کامران

برجیس سعد گستر و کیوان حکمران

کیوان رزم پیشه و برجیس بزم ساز

بهرام کینه گستر و خورشید صف ستان

خورشید چرخ داور و بهرام دادگر

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۴

 

به عذر روی نهادم پس از هزار گناه

چه شوخ چشم کسم لااله الاالله

از آن سپس که ز درگاه باز پس ماندم

شعف گرفته دلم بر عبادت درگاه

اگر رجوع بدین در نیاوردم چکنم؟

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۵

 

جمال روی ترا رشوه می گزارد ماه

به رو نمای تو جان رفت نیز رشوه مخواه

منم منم که ز جور تو آگهی دارم

تویی تویی که ز حال دلم نیی آگاه

عجب مدار که بر من بتاخت لشکر غم

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۶

 

زهی بر خطت آسمان سر نهاده

جهان بر سر جاهت افسر نهاده

تف تیغ خونخوار آتش فشانت

عدوی ترا خون به دل در نهاده

وشاقان افلاک یعنی کواکب

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۷

 

دوش آن زمان کز آه من شد شمع شب سرسوخته

دیدم به بزم عاشقان شب عنبر تر سوخته

از دست صبح بوالعجب جانها گرفته راه لب

وز زلف عنبرسای شب دلها چو عنبر سوخته

بر روی سقف کاسه وش مه سفره ای بنهاده خوش

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۸

 

هر صبح بین از قرص خور بر چرخ زیور سوخته

ز آهوی ماده است ای عجب بزغاله نر سوخته

سلطان گردون تاخته تیر از کمان انداخته

صید از بریحه ساخته وز صید حنجر سوخته

یعنی که خور رفت از علو در جدی چون دف دو رو

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۹

 

لله درک ای ز جهان بر سر آمده

ذات تو از مکان خرد برتر آمده

شخص مطهر تو نهالی است در کجا؟

در بوستان ملک و معالی بر آمده

سلطان یک سواره که خورشید نام اوست

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۰

 

ای رخ تو رنگ نوبهار گرفته

بر رخ نیکویی قرار گرفته

طره تو عقل را به طیره سپرده

غمزه تو فتنه را شکار گرفته

عقل مرا کو ز جام عشق تو مست است

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode