گنجور

 
مجیرالدین بیلقانی

به عذر روی نهادم پس از هزار گناه

چه شوخ چشم کسم لااله الاالله

از آن سپس که ز درگاه باز پس ماندم

شعف گرفته دلم بر عبادت درگاه

اگر رجوع بدین در نیاوردم چکنم؟

که در زمانه جز اینم نماند مرجعگاه

سزد که خدمت این آستان به عرش نهند

سر از عبادت او بر زنم معاذالله

خدایگانا گر دور بودم از خدمت

نبود از آن که دلم باز گشته بود از راه

ترا مجیر مطیع و خدای می داند

برین حدیث خدای جهان بسست گواه

مرا خود از همه عالم پناه، درگه تست

چه درگهی که فلک را بدوست پشت و پناه

کنون رخ من و خاک جناب و توبه صدق

که آب توبه بس آمد لباس شوی گناه

وگر بدین گنهم خرده گیر خواهد شد

تراست حکم خوهی عفو و خواه باد افراه

بدان خدای که پروردگار این چرخست

که مدح پرور جان توام به بی گه و گاه

اگر نوید قبول توام قبول کند

به بارنامه آن بر فلک زنم خرگاه

تویی که سجده جاه تو می برند به طوع

سپاه دولت یک تاه و آسمان دو تاه

اگر نه از قبل جلوه درت باشد

نه صبح طره طرازد نه آفتاب کلاه

بزرگوارا نوروز و عید می آیند

به مهر وعد پس از وعده دوازده ماه

به درگه تو که هست آفتاب چرخ صدور

چو آفتاب فلک بر زمین نهند جباه

به بزم باده نشین تا به اختیار طرب

دل نشاط فزایت شود نوایب کاه

غزاله روی غزالی به زیر پرده عیش

روانت آورد این نو غزل به پرده و راه