گنجور

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

به کوی یار مرا جور آسمان نگذاشت

گذاشت اینکه بمانم به کویش آن نگذاشت

فغان ز بیم خزان داشت بلبل و گلچین

گلی بگلشن تا موسم خزان نگذاشت

نه از هلاک من پیر آن جوان نگذشت

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

آنکه بی غم نه یک زمان دل ماست

آنچه با غم سرشته شد گل ماست

ما که ایم و کجاست کوی حبیب

غرقه ی بحر عشق ساحل ماست

چشم بینانه ورنه در همه جا

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

مدار امید وفا از دلی که کین دانست

چه جای اینکه ندانست آن و این دانست

بتان به غیر جفا نیز کارها دانند

نگار ماست که در دلبری همین دانست

دلش به محفل گیتی نکرد میل نشاط

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

مدعی بی تو در بلای من است

دور گردون به مدعای من است

چون در افتد بکار من گرهی

تا لب او گره گشای من است

همه خلق آگهند و من به گمان

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵

 

جز دام توام شکر که جای دگری نیست

ور هست مرا جای دگر بال و پری نیست

می نوش چه اندیشه ات از رنج خمار است

آن عیش کدام است که بی دردسری نیست

ضدند نکویی و وفا ورنه که دیده است

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

 

تا زهر صید نه در دام تو غوغایی هست

میتوان گفت که خوش تر زچمن جایی هست

گرچه خواهند از او داد من، اما نتوان

بی سبب کشته شد امروز که فردایی هست

با وجودم به دلی غم نه و تا من هستم

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

نه همین کوی تو از لوث رقیبان پاک نیست

هر گلستانی که بینی بی خس و خاشاک نیست

کی از آن زلف پریشانم پریشان نیست حال

یا از آن چاک گریبانم گریبان چاک نیست

بهر دفع رنج هر زهری بسی تریاک هست

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

با آنکه هیچ میل کسی در دل تو نیست

کس نیست در جهان که دلش مایل تو نیست

گر داشت بود شامل حال رقیب هم

عیب تو نیست رحمی اگر در دل تو نیست

ای بحر عشق تا چه خطرناک لجه ای

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

خوش آنکه چشم تو گاهی بمن نگاهی داشت

نداشت گاهی اگر التفات گاهی داشت

گذشت آنکه دل آن نگار سنگین دل

حذر ز ناله و اندیشه ی ز آهی داشت

عجب نبود که او بگذرد ز جرم دلم

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

گفتی دل از قفای نکویان کدام رفت

هر جا که دید سر و قدی خوش خرام رفت

دانی که داشت توبه ی من تا به کی ثبات

چندان که از سبو می گلگون به جام رفت

هرگز نمی شود که شود نام او بلند

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

آن چه شمعی است فروزنده رخ یار من است

آن چه روشن نه از آن شمع شب تار من است

آن چه ناز تو فزون می‌کند و رحم تو کم

اثر صبر کم و نالهٔ بسیار من است

آن چه از کار کسان عقده گشاید لب توست

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

تا صحبت یار دلنواز است

دل از همه عیش بی نیاز است

هر گل که شکفته از مزارم

چشمی است که بر ره تو باز است

بیداری چشم ما چه داند

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳

 

بگذشت زجان هر کس و از آن سر کو رفت

آنجا به چه کار آمد و زآنجا به چه رو رفت

خونی که روا بود که از تیغ تو ریزد

از حسرت تیغت همه از دیده فرو رفت

بودم ز می یار چنان مست که امسال

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

زاهل امتحان کس در میان نیست

که بر دست تو تیغ امتحان نیست

جفای او به کام تست از آن دل

به فکر انتقام آسمان نیست

حباب آسا گشودم چشم و دیدم

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

 

پایان شب هجر تو خواهم پی حاجات

هر گه که بر آرم به فلک دست مناجات

گفتی که به خواب تو بیایم شب هجران

در دیده ی من خواب و شب هجر تو هیهات

هم جان دهد و هم بستاند لبت آری

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

چو حاصل است ترا وصل یار حور سرشت

خلاف منطق و عقل است آرزوی بهشت

تو خود به دور زمان سرنوشت ساز خودی

چنانکه میدرود هر چه را که دهقان کشت

اگر دچار شود چشم دل به بدبینی

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷

 

بر سر رحم آسمان و یار به کین است

آه که دشمن چنان و دوست چنین است

نرگس او رهزن دل آفت دین است

شیفته ی چشم او هم آن وهم این است

در نفس آخرین نهفته رخ از من

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

داد چو بر زلف سمن سا شکست

در شکن زلف چو دلها شکست

دل به فغان کرد دل دوست نرم

شیشه ببیند که خارا شکست

خانه ی صبرم شده ویران ز اشک

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

 

با غیر ز می پر است جامت

شادیم به عیش ناتمامت

اندیشه ی مرهم ارکند دل

گو لذت زخم او حرامت

انکار قیامت ارکند کس

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

در دلم خار غم خلیدهٔ اوست

پشتم از بار دل خمیدهٔ اوست

تیغ کین هر زمان کشیدهٔ اوست

صید دل‌ها به خون تپیدهٔ اوست

دل من یا تنور پیرزن است

[...]

سحاب اصفهانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۶
sunny dark_mode