گنجور

 
سحاب اصفهانی

تا زهر صید نه در دام تو غوغایی هست

میتوان گفت که خوش تر زچمن جایی هست

گرچه خواهند از او داد من، اما نتوان

بی سبب کشته شد امروز که فردایی هست

با وجودم به دلی غم نه و تا من هستم

غم نداند که به غیر از دل من جایی هست

جان به کف دارم و دانم به کلافی ندهند

یوسفی را که به هر گوشه زلیخایی هست

حسرت قوت رفتار چه آرد به سرم

چون به کویی نگرم نقش کف پایی هست

شاد از اینم که نداری سر سودای کسی

گرچه در هر سری از عشق تو سودایی هست

سالک راه سخن طبع (سحابست) امروز

اگر این مرحله را مرحله پیمایی هست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode