گنجور

 
سحاب اصفهانی

داد چو بر زلف سمن سا شکست

در شکن زلف چو دلها شکست

دل به فغان کرد دل دوست نرم

شیشه ببیند که خارا شکست

خانه ی صبرم شده ویران ز اشک

کشتی ام از موجه ی دریا شکست

یاد دل افتادم و آن چشم مست

مستی اگر شیشه ی صهبا شکست

نقش لب لعل که تا بسته شد

رونق بازار مسیحا شکست

طبع (سحاب) و لب او قدر در

همچو کف خسرو دریا شکست

فتحعلی شاه کز اجلال او

شوکت اسکندر و دارا شکست