گنجور

 
سحاب اصفهانی

به کوی یار مرا جور آسمان نگذاشت

گذاشت اینکه بمانم به کویش آن نگذاشت

فغان ز بیم خزان داشت بلبل و گلچین

گلی بگلشن تا موسم خزان نگذاشت

نه از هلاک من پیر آن جوان نگذشت

که در جهان کسی از پیر و از جوان نگذاشت

مرا جفای تو نگذاشت بر در تو و من

ز شرم روی تو گفتم که پاسبان نگذاشت

خیال هیچ غمی هرگزم بدل نگذشت

که روزگار همان غم مرا به جان نگذاشت

ز آشیانه نیارم بکنج دام تو یاد

که ذوق او بدلم شوق آشیان نگذاشت

زرشک دوستی اش آسمان دو کس با هم

به عهد آن مه بی مهر مهربان نگذاشت

به پیش تیر کمان ابرویی (سحاب) دلم

نشانه ایست که تیرم از آن نشان نگذاشت

 
 
 
هاتف اصفهانی

ز غمزه، چشم تو یک تیر در کمان نگذاشت

که اول از دل مجروح من نشان نگذاشت

ز بی‌وفایی گل بود مرغ دل آگاه

از آن به گلبن این گلشن آشیان نگذاشت

ز شوق دیدن آن گل، ستم نگر که شدم

[...]

مشتاق اصفهانی

تو را فلک بمن ایماه مهربان نگذاشت

چراغ کلبه من بودی آسمان نگذاشت

چه از بهار خود آن شاخ گل بگلشن دید

که شد خزان و بر آن مرغی آشیان نگذاشت

تو چون ز غیر شناسی مرا که هرگز فرق

[...]

آذر بیگدلی

زبان، غمی که بدل داشتم نهان نگذاشت

نهفته بود غمی در دلم، زبان نگذاشت!

بر آستانه اش ار سر گذاشتم چه عجب؟!

بر آستانه ی او سر نمی توان نگذاشت!

علاج حسرت بلبل کند گلی که شکفت

[...]

رفیق اصفهانی

همین نه در دل من صبر، دلستان نگذاشت

که صبر در دل و آسایشم به جان نگذاشت

مجوی تاب و توان از دلم که خیل غمت

توان و تاب به دلهای ناتوان نگذاشت

فلک گذاشت به هجرم ز وصل یار اگر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه