به کوی یار مرا جور آسمان نگذاشت
گذاشت اینکه بمانم به کویش آن نگذاشت
فغان ز بیم خزان داشت بلبل و گلچین
گلی بگلشن تا موسم خزان نگذاشت
نه از هلاک من پیر آن جوان نگذشت
که در جهان کسی از پیر و از جوان نگذاشت
مرا جفای تو نگذاشت بر در تو و من
ز شرم روی تو گفتم که پاسبان نگذاشت
خیال هیچ غمی هرگزم بدل نگذشت
که روزگار همان غم مرا به جان نگذاشت
ز آشیانه نیارم بکنج دام تو یاد
که ذوق او بدلم شوق آشیان نگذاشت
زرشک دوستی اش آسمان دو کس با هم
به عهد آن مه بی مهر مهربان نگذاشت
به پیش تیر کمان ابرویی (سحاب) دلم
نشانه ایست که تیرم از آن نشان نگذاشت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از درد و غم جدایی از محبوب سخن میگوید و اشاره دارد که سرنوشت و مقدر او را به دوری از معشوق محکوم کرده است. او از حسرت بلبل و گلچین به هنگام پاییز صحبت میکند و میگوید که هیچ کس از جوان یا پیر نمیتواند از مرگ و جدایی بگریزد. شاعر به جفای محبوب خود در برابر او اشاره میکند و از شرم او نمیتواند دل به سوال بزند. او به غم های روزگار اشاره دارد که هرگز از دل او بیرون نرفتهاند و در عین حال نمیتواند از یاد محبوبش دور شود. همچنین به دوستی و مهر نامهربانانهای که بین آن دو برقرار است، اشاره میکند و در نهایت از عشق و دلتنگی خود برای آشیانه و قرارگاه دلش مینویسد.
هوش مصنوعی: در کوی محبوبم، سرنوشت و شرایط سختی باعث شد که نتوانم در آنجا بمانم و در کنار او زندگی کنم.
هوش مصنوعی: بلبل و باغبان از ترس فصل پاییز ناله میکنند، زیرا گلی که در باغ است، تا زمان فصل پاییز باقی نخواهد ماند.
هوش مصنوعی: جوانی که در زندگی من به نابودی من توجهی نکرد، نشان میدهد که در دنیا کسی به سرنوشت پیر و جوان اهمیتی نداده است.
هوش مصنوعی: بنا به رفتار ناگوار تو، نتوانستم به درگاهت بیایم و از روی شرم، به تو گفتم که نگهبان اجازه ورودم را نداد.
هوش مصنوعی: هرگز نتوانستم به فکر هیچ غم و اندوهی بروم، چرا که زندگی خودش همان غم را دائماً با من همراه کرده است.
هوش مصنوعی: من نمیتوانم از لانهام جدا شوم و در دام تو بیفتم، چون عشق و شوق آن مکان در قلبم مانع از این کار شده است.
هوش مصنوعی: دوست داشتن در آسمان به مانند زرشك است که بین دو نفر برقرار است، اما آن ماه بیمحبت، هیچگاه بر رابطهی آنها نظارتی ندارد.
هوش مصنوعی: در دورنمای ابروی زیبا، دلم نشانهای دارد که تیر عشقم به آن نشانه نرسید و اثر نگذاشت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز غمزه، چشم تو یک تیر در کمان نگذاشت
که اول از دل مجروح من نشان نگذاشت
ز بیوفایی گل بود مرغ دل آگاه
از آن به گلبن این گلشن آشیان نگذاشت
ز شوق دیدن آن گل، ستم نگر که شدم
[...]
تو را فلک بمن ایماه مهربان نگذاشت
چراغ کلبه من بودی آسمان نگذاشت
چه از بهار خود آن شاخ گل بگلشن دید
که شد خزان و بر آن مرغی آشیان نگذاشت
تو چون ز غیر شناسی مرا که هرگز فرق
[...]
زبان، غمی که بدل داشتم نهان نگذاشت
نهفته بود غمی در دلم، زبان نگذاشت!
بر آستانه اش ار سر گذاشتم چه عجب؟!
بر آستانه ی او سر نمی توان نگذاشت!
علاج حسرت بلبل کند گلی که شکفت
[...]
همین نه در دل من صبر، دلستان نگذاشت
که صبر در دل و آسایشم به جان نگذاشت
مجوی تاب و توان از دلم که خیل غمت
توان و تاب به دلهای ناتوان نگذاشت
فلک گذاشت به هجرم ز وصل یار اگر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.