گنجور

 
سحاب اصفهانی

به کوی یار مرا جور آسمان نگذاشت

گذاشت اینکه بمانم به کویش آن نگذاشت

فغان ز بیم خزان داشت بلبل و گلچین

گلی بگلشن تا موسم خزان نگذاشت

نه از هلاک من پیر آن جوان نگذشت

که در جهان کسی از پیر و از جوان نگذاشت

مرا جفای تو نگذاشت بر در تو و من

ز شرم روی تو گفتم که پاسبان نگذاشت

خیال هیچ غمی هرگزم بدل نگذشت

که روزگار همان غم مرا به جان نگذاشت

ز آشیانه نیارم بکنج دام تو یاد

که ذوق او بدلم شوق آشیان نگذاشت

زرشک دوستی اش آسمان دو کس با هم

به عهد آن مه بی مهر مهربان نگذاشت

به پیش تیر کمان ابرویی (سحاب) دلم

نشانه ایست که تیرم از آن نشان نگذاشت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode