گنجور

 
سحاب اصفهانی

در دلم خار غم خلیدهٔ اوست

پشتم از بار دل خمیدهٔ اوست

تیغ کین هر زمان کشیدهٔ اوست

صید دل‌ها به خون تپیدهٔ اوست

دل من یا تنور پیرزن است

کآتش آه، آب دیدهٔ اوست

شهد مهر آنکه کام او بخشد

کام زهر آنکه غم چشیدهٔ اوست

آنکه آن چاک پیرهن دارد

جامهٔ صبر من دریدهٔ اوست

نگه او به جان و دل بی‌رحم

چه کنم دل از او و دیدهٔ اوست

رام کس نیست چشم وحشی او

آخر این آهوی رمیدهٔ اوست

این رخ دلربا (سحاب) کز او

خلقی از جان طمع بریدهٔ اوست