گنجور

 
سحاب اصفهانی

خوش آنکه چشم تو گاهی بمن نگاهی داشت

نداشت گاهی اگر التفات گاهی داشت

گذشت آنکه دل آن نگار سنگین دل

حذر ز ناله و اندیشه ی ز آهی داشت

عجب نبود که او بگذرد ز جرم دلم

بجز گناه محبت اگر گناهی داشت

شدم هلاک غم او و بد گمانی بین

که در محبت من باز اشتباهی داشت

مراست دل به تو مفتون و هر دلی بدلی

نداشت راه بمن خصمی تو راهی داشت

ز بار عشق تو دوشم بدوش کوهی بود

که در برابر آن کوه وزن کاهی داشت

شدم بجرم وفا من شفیع دل اما

گناهکارتر از خویش عذرخواهی داشت

ز خصمی فلک اندیشه ی نداشت (سحاب)

بر آستانه ی میخانه تا پناهی داشت