گنجور

 
سحاب اصفهانی

زاهل امتحان کس در میان نیست

که بر دست تو تیغ امتحان نیست

جفای او به کام تست از آن دل

به فکر انتقام آسمان نیست

حباب آسا گشودم چشم و دیدم

که چیزی از وجودم در میان نیست

مگر دستار بر رطل گران داد

که شیخ شهر با ما سر گران نیست

چه باکش از هجوم دادخوهان

که اهل شکوه او را بر زبان نیست

گرفت آهم عنانش را که رخشش

زتک مانده است و دستی بر عنان نیست

(سحاب) آن را به خون ریزی قرینی

بجز تیغ شه صاحبقران نیست

خدیو بحر و بر فتحعلی شاه

که چرخش جز غبار آستان نیست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode