گنجور

 
سحاب اصفهانی

گفتی دل از قفای نکویان کدام رفت

هر جا که دید سر و قدی خوش خرام رفت

دانی که داشت توبه ی من تا به کی ثبات

چندان که از سبو می گلگون به جام رفت

هرگز نمی شود که شود نام او بلند

در عاشقی کسی که پی ننگ و نام رفت

بادش حرام لذت سنگ جفای تو

مرغ دلم که بیهده زان طرف بام رفت

از یک جواب خاطر ما را نکرد شاد

از ما اگر بجانب او صد پیام رفت

جائی ز کنج دام تو دل جوید از کجا

گیرم که این اسیر تواند ز دام رفت

هم یار بود دشمن جانم هم آسمان

تا از که بر من این ستم و از کدام رفت

دارد (سحاب) ره به تو اما بصد امید

صبح آمد ار به کوی تو نومید شام رفت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode