گنجور

 
سحاب اصفهانی

با آنکه هیچ میل کسی در دل تو نیست

کس نیست در جهان که دلش مایل تو نیست

گر داشت بود شامل حال رقیب هم

عیب تو نیست رحمی اگر در دل تو نیست

ای بحر عشق تا چه خطرناک لجه ای

کز هیچ سو مرا بنظر ساحل تو نیست

ای راه وصل تا چه طریقی که خضر را

در وادی تو راه به سر منزل تو نیست

ای دیده واقفش کنی آخر زحال من

زیرا که غافل از نگه غافل تو نیست

در زندگی رقیب نگردد جدا از تو

امشب چه باعث است که در محفل تو نیست؟

جانرا قبول کرد بناچار و گفت باز

قابل تری ز تحفه ی ناقابل تو نیست؟

فردا بدامن که زنی ای (سحاب) دست

چون از بتان کسی نه که آن قاتل تو نیست