گنجور

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۱

 

فداک عقلی و روحی، که راحت جانی

مرا بدرد سپاری و عین درمانی

ز پا فتاده ام، از دست رفته، دستم گیر

نگویمت: بچه غایت، چنانکه می دانی

شکیب نیست مرا از تو یک زمان، ای دوست

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۲

 

هله ای دوست، چه گویم؟ که تو محبوب جهانی

همه سعدی و سعادت، همه لطفی، همه جانی

به تو چشمم شده روشن، به تو کویم شده گلشن

همه فتحی و فتوحی، همه امنی و امانی

به چه وصفت کنم، ای جان؟ که تو از وصف برونی

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۳

 

هله! ای ماه وفاپیشه، که محبوب جهانی

همه روحی، همه راحت، همه امنی و امانی

بتو مدهوشم و حیران، به چه وصفت کنم، ای جان؟

مگر این وصف که گویم که: شه زنده دلانی

هوس لجه دریاست مرا، تا که برآرم

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۴

 

هله! ای یار گرانمایه،سبک روح جهانی

نظر لطف تو مستبشر ابواب معانی

علم از کوه برآمد، غم و اندوه سرآمد

ز خدا صد خبر آمد، که تو محبوب جهانی

هله! ای صوفی سرخوش، توبه از زاهد سرکش

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۵

 

روسیه را، گر ببینی، رد کنی

روی مه را، گر ببینی، کد کنی

گر ندارد رشد کی گردد رشید؟

چون رشید راه را ارشد کنی؟

چونکه قهرت تاختن آرد بجان

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۶

 

تراست ناز، که سلطان حسن و تمکینی

مرا هزار نیاز و هزار مسکینی

چه آتشی تو؟ که دل را تمام سر تا پای

ز سوز تا نگدازی، ز پای ننشینی

مگر که مصلحت کار من درین دیدی؟

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۷

 

هله! ای عشق کهن سال، که هر روز نوی

بنده فرمان تو هرجا که ضعیفست و قوی

قیمت عشق ندانست دل و غافل ماند

قیمت در شب افروز نداند قروی

وصف آن یار ندانی، که ز دانش دوری

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۸

 

یار میگوید ببانگ پهلوی :

نیست غیر یار، گر تو رهروی

گر تو مرد آشنایی، هیچ نیست

تخت افریدون و تاج خسروی

پیر دهقان گفت: این جا زور نیست

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۹

 

سخن در سر عاشق کمترک گوی

درین میدان نمی شاید زدن گوی

سر مویی نمیدانی ز اسرار

ز تو گر هست باقی یک سر موی

مسلمان نیست هر جانی، که دایم

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۰

 

مسئله مشکل و آسان توی

ای دل و جان، در دل و در جان توی

دلبر نامی گرامی توی

نور دل و دیده اعیان توی

مسئله مشکل عشاق را

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۱

 

در خاکدان مباش، که خوار جهان شوی

در روح سیر کن، که جهان در جهان شوی

در خاکدان دهر ممان، ای اسیر خاک

آن به بود که طایر عرش آشیان شوی

پنجاه ساله طاعت خود را قضا کنی

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۲

 

بسیار طالبی، که مگر ذو فنون شوی

همراه عشق شو، که جنون در جنون شوی

در کوی عشق یار، که دارالامان ماست

با سر اگر درآمده ای سرنگون شوی

بی لطف یار ما بوصالش مجال نیست

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۳

 

اگر در طاعتی، گر در گناهی

اگر چون که گران ور برگ کاهی

سبک را و گران را رو بحقست

نباشد ملک یزدان را تناهی

بغیر از دوست در عالم کسی نیست

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۴

 

تو شاه جهانی و ندانم که چه شاهی؟

حیران تماشای تو از ماه بماهی

گر ملک و ملک وصف کمالات تو گویند

اسرار کمال تو ندانند کماهی

ای عشق، چه چیزی و ندانم که چه چیزی؟

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۵

 

تو نور یقین آمدی و رهبر راهی

از نور جمالت نتوان گفت: کماهی

عارف بگرفتست بیک حمله تجرید

از دولت دیدار تو از ماه بماهی

بی تو نتوانم نفسی زیستن، ای دوست

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۶

 

در وصف جمال تو توان گفت که: ماهی

کس وصف جمال تو نداند بکماهی

ای عشق دل افروز، ندانم که چه چیزی؟

هم حشمت و جاه آمدی و پشت و پناهی

دلها همه حیران تو گشتند بیک بار

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۷

 

درمانده ام از غم جدایی

ای عشق گره گشا کجایی؟

بیگانه مشو ز آشنایان

پیش آی، که نیک آشنایی

دل غرقه بحر تست، جاوید

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۸

 

دل ما بغمزه بردی، رخ مه نمی نمایی

بکجات جویم، ای جان، ز که پرسمت؟ کجایی؟

بگشا نقاب و آن رو بنما بما،که ما را

بلب آمدست جانها ز مرارت جدایی

بنماند جانم از درد و بماند تاا قیامت

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۹

 

زلف را شانه زن، که رعنایی

چشم را سرمه کش که زیبایی

فتنه برخاست،دل یقین دانست

که تو سر فتنهای غوغایی

پرده ما دریده ای صد بار

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۰

 

سؤالی دارم، ای جان، کز کجایی

بگو: از دار ملک آشنایی

زهی عشق جهان سوز جهان سوز

گهی ثعبانی و گاهی عصایی

چه باشد ملک؟ مهمان خانه عشق

[...]

قاسم انوار
 
 
۱
۳۲
۳۳
۳۴
۳۵
sunny dark_mode