گنجور

 
قاسم انوار

دل ما بغمزه بردی، رخ مه نمی نمایی

بکجات جویم، ای جان، ز که پرسمت؟ کجایی؟

بگشا نقاب و آن رو بنما بما،که ما را

بلب آمدست جانها ز مرارت جدایی

بنماند جانم از درد و بماند تاا قیامت

بمن اسم جان سپردن،بتو رسم دلربایی

نه چنان خراب و مستم،که توان مرا کشیدن

ز طریق عشق و رندی،بصلاح و پارسایی

نفسی نقاب بگشا:دل و دین ببر بغارت

که دمی خلاص یابم ز غم منی و مایی

من اگر جفاست کارم، بتو بس امیدوارم

بجز از تو کس ندارم، که تو معدن وفایی

ز سر نیاز گفتم که :گدای تست جانم

بکرشمه گفت :قاسم،تو گدای پادشایی

 
 
 
عراقی

پسرا، ره قلندر سزد ار به من نمایی

که دراز و دور دیدم ره زهد و پارسایی

پسرا، می مغانه دهی ار حریف مایی

که نماند بیش ما را سر زهد و پارسایی

قدحی می مغانه به من آر، تا بنوشم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عراقی
مولانا

هله عاشقان بشارت که نماند این جدایی

برسد وصال دولت بکند خدا خدایی

ز کرم مزید آید دو هزار عید آید

دو جهان مرید آید تو هنوز خود کجایی

شکر وفا بکاری سر روح را بخاری

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی

چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی

تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی

چه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیایی

بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی

[...]

حکیم نزاری

نه قرار داده بودی که شبی به خلوت آیی

بگذشت روزگاری و نیامدی کجایی

به وصال وعده کردی و دلی که بود ما را

به امید در تو بستیم و دری نمی‌گشایی

به سرت که تا به رویت نظری ربوده کردم

[...]

حسین خوارزمی

رخ خویش اگر نمائی دل عالمی ربائی

دو جهان بهم برآید ز نقاب اگر برآئی

ز مشارق هویت چو بتابد آفتابت

ز ظلال اثر نماند ز کمال روشنائی

هله ای شه مجرد بنمای طلعت خود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه