گنجور

 
قاسم انوار

هله! ای یار گرانمایه،سبک روح جهانی

نظر لطف تو مستبشر ابواب معانی

علم از کوه برآمد، غم و اندوه سرآمد

ز خدا صد خبر آمد، که تو محبوب جهانی

هله! ای صوفی سرخوش، توبه از زاهد سرکش

نرود جز ره صورت، نبرد ره بمعانی

تو مه چارده باشی، نه که خود را نشناسی

ز جمال تو هویدا صفت «سبع مثانی »

هله! ای ساقی محرم، بده آن جام دمادم

دل و جان باز خر از غم، که شه زنده دلانی

همه صبحی و صبوحی، همه فتحی و فتوحی

«لک قلبی، لک روحی »، همه عقلی، همه جانی

قاسم، ار تیغ ملامت بسرآید، نخوری غم

مکن از دوست شکایت، که تو مستوجب آنی