گنجور

 
قاسم انوار

زلف را شانه زن، که رعنایی

چشم را سرمه کش که زیبایی

فتنه برخاست،دل یقین دانست

که تو سر فتنهای غوغایی

پرده ما دریده ای صد بار

وز پس پرده روی ننمایی

تو بدان زلف و رو، بروز و بشب

فتنه عاشقان شیدایی

عشق ورزیدی از برای نجات

روز پیری و گاه برنایی

جان و دل مست حیرتند مدام

که نه با مایی و نه بر مایی

قاسم از وجد و سور ننشیند

جان ما نای و یار ما نایی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مسعود سعد سلمان

این دو شغل برید و عرض به تو

یافته خرمی و زیبایی

روی این را همه بیفروزی

صدر آن را همه بیارایی

چون پدید آمدی تو بر هر کس

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
عمعق بخاری

چند پویی به گرد عالم چند؟

چند کوبی طریق پویایی؟

تا کی از بهر قوت و شهوت نفس

همچو کاسانه می‌نیاسایی؟

وطواط

خسروا، از کمال دانایی

روی دولت همی بیارایی

گاه مال زمین همی ‌بخشی

گاه فرق فلک همی سایی

حرب جویان نهان شوند از بیم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از وطواط
انوری

این همه چابکیّ و زیبایی

این چنین از کجا همی‌آیی

چون مه چارده به نیکویی

چون بت آزری به زیبایی

مه نخوانم تو را معاذالله

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه