گنجور

 
قاسم انوار

اگر در طاعتی، گر در گناهی

اگر چون که گران ور برگ کاهی

سبک را و گران را رو بحقست

نباشد ملک یزدان را تناهی

بغیر از دوست در عالم کسی نیست

که هم او آمرست و اوست ناهی

چه در کان و چه در شان، جمله حقست

الهی گو، الهی گو، الهی!

ترا «احببت ان اعرف » تمامست

چرا در فکر مال و فکر جاهی؟

بجز حق را مدان در هر دو عالم

اگر مرد رهی، گر مرد راهی

چو شاهی از گدایی یافت قاسم

گدایی میکند در پادشاهی

 
 
 
فخرالدین اسعد گرگانی

و لیکن عالم کون و تباهی

دگر گون یافت فرمان الهی

مجیرالدین بیلقانی

اتی النیروز یا ظل الاله

و من بجلاله الدنیا تباهی

و من خضعت له الافلاک طرا

خضوعا فی الاوامر والنواهی

زهی بر تو جهانداری و شاهی

[...]

مجد همگر

کمر می بندی ای یار سپاهی

مگر کاندر بسیج برگ راهی

مرو راه جفا و دوری ارچه

به روی رفتن بود رای سپاهی

کنی دعوی که ما هم زین سفرهاست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه