تراست ناز، که سلطان حسن و تمکینی
مرا هزار نیاز و هزار مسکینی
چه آتشی تو؟ که دل را تمام سر تا پای
ز سوز تا نگدازی، ز پای ننشینی
مگر که مصلحت کار من درین دیدی؟
که هیچ مصلحت کار من نمی بینی
لبت چو در سخن آمد، بگاه لطف و بیان
گدای شیوه او شد شکر بشیرینی
سخن ز عقل نهان پیش عاشقان میرفت
بخنده گفت: «نعم،کلهم مجانینی »
مرا تو قبله دینی، بعاشقان برسان
که خیر باد! «لکم دینکم ولی دینی »!
دعای قاسم بیچاره از کرم بپذیر
بجان تو، که دعایی و جان آمینی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف احساسات عمیق عاشقانه شاعر پرداخته و به حالتهای درونی او اشاره دارد. شاعر از عشق و نیازهای خود سخن میگوید و به سلطان حسن و تمکین او اشاره میکند که باعث به وجود آمدن آتش عشق در دلش شده است. او به ناتوانی خود در درک مصلحت کارش اشاره میکند و در عین حال از شیرینی گفتار معشوق و تاثیر آن بر دلش سخن میگوید. همچنین، او از این که معشوق باید راهنمایی برای عاشقان باشد صحبت میکند و در پایان درخواست دعایی از سوی خود را مطرح میسازد. به طور کلی، این شعر نمایانگر عشق عمیق، نیاز به توجه و دعا از سوی معشوق است.
هوش مصنوعی: تو به زیبایی و ناز خود میبالید، در حالی که من، مانند یک درویش، در برابر تو نیازمند و عاجز هستم. عشق و شکوه تو برای من هزاران آرزو و خواسته به همراه دارد.
هوش مصنوعی: تو چه آتشی هستی که دل را به طور کامل از سوز و آتش پر کردهای و به این زودیها از پا نخواهی نشست؟
هوش مصنوعی: آیا تو این را به نفع من میدانی که هیچ توجهی به مصلحت کار من نداری؟
هوش مصنوعی: وقتی که لبانت آغاز به صحبت میکنند، در لحظات محبت و بیان، به شکلی نرم و دلپذیر همچون شکر، به زیبایی کلامت افزوده میشود.
هوش مصنوعی: سخن از عقل پنهان برای عاشقان به صورت خندهدار بیان میشود که میگوید: "بله، همه آنها دیوانهاند."
هوش مصنوعی: تو برای من به عنوان قطب و محور دین و ایمانم هستی، پس به عاشقانی که در این مسیر هستند برسان که این وضع برایشان خوشایند است! دین شما برای خودتان و دین من هم برای خودم.
هوش مصنوعی: ای خدا، لطفاً دعای قاسم ناتوان را بپذیر، زیرا تو خود دعای اویی و جان او در دستان توست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به هر دلی که درآیی چو عشق بنشینی
بجوشد از تک دل چشمه چشمه شیرینی
کلید حاجت خلقان بدان شدهست دعا
که جان جان دعایی و نور آمینی
دلا به کوی خرابات ناز تو نخرند
[...]
شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی
غنیمت است چنین شب که دوستان بینی
به شرط آن که منت بنده وار در خدمت
بایستم تو خداوندوار بنشینی
میان ما و شما عهد در ازل رفتهست
[...]
به لطفِ تست مرا گر صواب می بینی
توقعی که درآیی دمی و بنشینی
بیا که علّتِ رنجم طبیب می گردد
در آن زمین که تو ام بر فرازِ بالینی
قدم ز کلبه ی فرهادِ خویش باز مگیر
[...]
ز دست کس نکشیدم جفا و مسکینی
مگر ز دست تو کافر، که دشمن دینی
چو دیدهٔ همه کس دیدن تو میخواهد
کسی چه عیب تو گوید؟ که: خویشتن بینی
اگر پیاده روی، سرو گلشن جانی
[...]
جهنمی زنک زن .......
مشابه است به بی دولتی و بی دینی
خرست و جاهل و عامی و بی معامله گوی
ولی چه سود که بیچاره نیست قزوینی
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.