گنجور

 
قاسم انوار

تراست ناز، که سلطان حسن و تمکینی

مرا هزار نیاز و هزار مسکینی

چه آتشی تو؟ که دل را تمام سر تا پای

ز سوز تا نگدازی، ز پای ننشینی

مگر که مصلحت کار من درین دیدی؟

که هیچ مصلحت کار من نمی بینی

لبت چو در سخن آمد، بگاه لطف و بیان

گدای شیوه او شد شکر بشیرینی

سخن ز عقل نهان پیش عاشقان میرفت

بخنده گفت: «نعم،کلهم مجانینی »

مرا تو قبله دینی، بعاشقان برسان

که خیر باد! «لکم دینکم ولی دینی »!

دعای قاسم بیچاره از کرم بپذیر

بجان تو، که دعایی و جان آمینی

 
 
 
مولانا

به هر دلی که درآیی چو عشق بنشینی

بجوشد از تک دل چشمه چشمه شیرینی

کلید حاجت خلقان بدان شده‌ست دعا

که جان جان دعایی و نور آمینی

دلا به کوی خرابات ناز تو نخرند

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی

غنیمت است چنین شب که دوستان بینی

به شرط آن که منت بنده وار در خدمت

بایستم تو خداوندوار بنشینی

میان ما و شما عهد در ازل رفته‌ست

[...]

حکیم نزاری

به لطفِ تست مرا گر صواب می بینی

توقعی که درآیی دمی و بنشینی

بیا که علّتِ رنجم طبیب می گردد

در آن زمین که تو ام بر فرازِ بالینی

قدم ز کلبه ی فرهادِ خویش باز مگیر

[...]

اوحدی

ز دست کس نکشیدم جفا و مسکینی

مگر ز دست تو کافر، که دشمن دینی

چو دیدهٔ همه کس دیدن تو میخواهد

کسی چه عیب تو گوید؟ که: خویشتن بینی

اگر پیاده روی، سرو گلشن جانی

[...]

سلمان ساوجی

جهنمی زنک زن .......

مشابه است به بی دولتی و بی دینی

خرست و جاهل و عامی و بی معامله گوی

ولی چه سود که بیچاره نیست قزوینی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه