گنجور

 
قاسم انوار

در وصف جمال تو توان گفت که: ماهی

کس وصف جمال تو نداند بکماهی

ای عشق دل افروز، ندانم که چه چیزی؟

هم حشمت و جاه آمدی و پشت و پناهی

دلها همه حیران تو گشتند بیک بار

با روی دل افروزی و با چشم سیاهی

مستیم ز روی تو، بهرحال که هستیم

تو ساقی جانها شده در بزم الهی

رحمی بکن، ای دوست، بجان و دل عشاق

عشاق سپاهند و تو سلطان سپاهی

در مجلس عشاق، که اعیان طریقند

هر روز زند عشق، بنو نوبت شاهی

در مجلس مستان بتکلف نتوان بود

در بیشه شیران نتوان شد برباهی

این راه بهستی نتوان رفت، یقینست

از هستی خود دور، اگر رهرو راهی

با زاهد خودبین نکنم قصه عرفان

قاسم ندهد سر الهی بملاهی

 
 
 
خواجوی کرمانی

ای آینه قدرت بیچون الهی

نور رخت از طرّه شب برده سیاهی

خط بر رخ زیبای تو کفرست بر اسلام

رخسار و سر زلف تو شرعست و مناهی

آن جسم نه جسمست که روحیست مجسّم

[...]

سیف فرغانی

قرآن چه بود مخزن اسرار الهی

گنج حکم و حکمت آن نامتناهی

در صورت الفاظ معانیش کنوزست

وین حرف طلسمیست بر آن گنج الهی

لفظش بقراآت بخوانی و ندانی

[...]

کمال خجندی

ای از خط تو زنگ بر آئینه شاهی

تو شاهی و پیش تو بتان جمله سپاهی

آن لب نه زلال است که خمریست بهشتی

آن نقطه نه خال است که سریست آلهی

رویت به غلامی دلم خط به در آورد

[...]

جهان ملک خاتون

ماهیست نشسته به سر مسند شاهی

می نازد و پیداست از او فرّ الهی

از ملک جهان کام دلت جمله روا باد

در دامن مقصود تو باد آنچه تو خواهی

پشتم به تو گرمست و دلم با غم تو خوش

[...]

قاسم انوار

تو شاه جهانی و ندانم که چه شاهی؟

حیران تماشای تو از ماه بماهی

گر ملک و ملک وصف کمالات تو گویند

اسرار کمال تو ندانند کماهی

ای عشق، چه چیزی و ندانم که چه چیزی؟

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه