گنجور

 
قاسم انوار

در وصف جمال تو توان گفت که: ماهی

کس وصف جمال تو نداند بکماهی

ای عشق دل افروز، ندانم که چه چیزی؟

هم حشمت و جاه آمدی و پشت و پناهی

دلها همه حیران تو گشتند بیک بار

با روی دل افروزی و با چشم سیاهی

مستیم ز روی تو، بهرحال که هستیم

تو ساقی جانها شده در بزم الهی

رحمی بکن، ای دوست، بجان و دل عشاق

عشاق سپاهند و تو سلطان سپاهی

در مجلس عشاق، که اعیان طریقند

هر روز زند عشق، بنو نوبت شاهی

در مجلس مستان بتکلف نتوان بود

در بیشه شیران نتوان شد برباهی

این راه بهستی نتوان رفت، یقینست

از هستی خود دور، اگر رهرو راهی

با زاهد خودبین نکنم قصه عرفان

قاسم ندهد سر الهی بملاهی