فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱
در مذهب ما هر چه بجز دوست حرامست
گر خود همه ذوق طلب اوست حرامست
لاف چمنآرایی غم بلبل ما را
بیناله به تن گر همه یک موست حرامست
نظاره هر دیده که پرورده به خون نیست
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲
بی بصر دیده ارباب هوس حیرانست
ز آنکه بر دیده تصویر نظر پنهانست
در گریبان دری دیده ما روز نخست
پنجه غم شده فرموش و کنون مژگانست
دیده بگداخته نخل مژه را دادم آب
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳
برون شدن ز دلم درد را چه امکانست
که درد شوخ عنان ناله تنگ میدانست
درون کعبه حرم جوی را بیابانهاست
که هجر گام نخستین این بیابانست
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴
چون غنچه دلم شیفته و دل نگرانست
از شوق نسیم چمنی جامه درانست
بر داغ من آتش مفشان کاین گل بدروز
بدنام کن سلسله باد خزانست
ما پیر خرابات بجز غم نشناسیم
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵
شه محبتم و ملک غم بلاد منست
عمارت جگر از شعله عدل و داد منست
جهان دردم و کنعانیان نیند آگه
که نور دیده یعقوب در سواد منست
درین چمن چو ببینی گیاه تشنهلبی
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶
من آن صیدم که صیادم جنونست
نشاط افزای جانم خاک و خونست
برات ما بر آن کشور نوشتند
که از آوازه مستی مصونست
به بزم عشق کانجا شرم ساقیست
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷
گستاخی نظاره ما جرم جنونست
ورنه دل ازین بیادبی غرقه به خونست
چون ابر بر افتاده مگریید درین باغ
چون برق مخندید که خنده نه شگونست
صد بادیه [را] توشه یک گام فزون نیست
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸
نهفته در دم شمشیر نوبهاری هست
شهید شو اگرت با طرب شماری هست
به ذوق حلقه ماتم ندیدم انجمنی
به هر طرف نگرم چشم اشکباری هست
دلم شکفت کجا شد خلیل تا بیند
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹
آن سرو خرامان که گذشت از چمن کیست
و آن شمع برافروخته از انجمن کیست
شمعی که چراغ دل ما روشن ازو شد
روشن شود ای کاش که در انجمن کیست
جان یافتم از بوی تو ای باد سحرگاه
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰
در میزنم چه شد که گشایش پدید نیست
قفل مرا معاملهای با کلید نیست
صد ابر رحمت آمد و دل شبنمی ندید
گویا که این گیاه خدا آفرید نیست
سهو کتاب رسم فزون از حدست لیک
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱
آتش به از گلیست کش آسیب خار نیست
خون بهتر از مییست که آن را خمارنیست
از بس هجوم گریه ز دریای چشم من
هر قطره لجهایست که آن را کنار نیست
بر گلستان غیر بهارست چار فصل
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲
آن نسیمم که سر و برگ خس و خارم نیست
خانهزاد چمنم لیک به گل کارم نیست
جنس دردم که درین رسته به جانم بخرند
چه کنم طالع نازی ز خریدارم نیست
نخل اندوهم و صد گونه گلم هست ولیک
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳
نافه چو طره غالیه بار تو نیست
عنبر سوده چو خط غبار تو نیست
گل نشکفته به پاکی عارض تو
سبزه به خوبی خط عذار تو نیست
از برم ای دل خسته برو که مرا
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴
نخل طلبم هیچ مرا برگ و بری نیست
فرزند خزانم ز بهارم خبری نیست
از باغ وفا مگذر اگر تشنه کامی
کآنجا همه گر بید بود بیثمری نیست
بر بام و در دوست تجلی نفشاندند
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵
بی سبب زلفش اضطراب نداشت
تاب بیداد پیچ و تاب نداشت
هیچ گه سنبلی چنین شب و روز
دامنی پر ز آفتاب نداشت
دل به دریوزه پیش چشم آمد
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶
تب دوش از ملال تو از خود خبر نداشت
ظالم به خود گمان ستم این قدر نداشت
گفتم به دل بگیردت اندر بدن گرفت
آه نکرده کار وقوف اثر نداشت
حسنت هزار شعبده در عرضه داشت لیک
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷
دی قاصد یار آمد و مژگانتری داشت
از یار مگر بهر هلاکم خبری داشت
عمری به ره یار دلم تخم وفا کشت
پنداشت که این تخم که میکاشت بری داشت
آن بود دل جمع که از دست بتان بود
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸
نوبهاران از در این باغ و بستان بازگشت
خنده نومید از لب گلهای خندان بازگشت
وای بر یعقوب ما کز بعد چندین انتظار
کاروان مصر از نزدیک کنعان بازگشت
هر نگه کز موجه خون جگر بیرون فتاد
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹
از دل هزار لخت به چشم نثار رفت
جز داغ هر چه بود درین لالهزار رفت
ضعفم چنان گداخت که طوفان اشک دوش
صد جا نشست از مژه تا در کنار رفت
آن دیده گو ذخیره دیدار مینهاد
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰
از فیض گریهام مژه نشو و نما گرفت
سامان صد بهار چمن زین گیا گرفت
نیرنگ عشق بین که به یک تار زلف یار
سرتاسر زمانه به تار بلا گرفت
بگداختم ز رشک که شمع سحرگهی
[...]