گنجور

 
فصیحی هروی

در می‌زنم چه شد که گشایش پدید نیست

قفل مرا معامله‌ای با کلید نیست

صد ابر رحمت آمد و دل شبنمی ندید

گویا که این گیاه خدا آفرید نیست

سهو کتاب رسم فزون از حدست لیک

سهوی چو سهو تهنیت روز عید نیست

صد بحر خون زهر مژه طی کردم و هنوز

پایان کار گریه شوقم پدید نیست

بعد از وداع دوست فصیحی شهید عشق

گر نیم لحظه زنده بماند شهید نیست