گنجور

 
فصیحی هروی

در می‌زنم چه شد که گشایش پدید نیست

قفل مرا معامله‌ای با کلید نیست

صد ابر رحمت آمد و دل شبنمی ندید

گویا که این گیاه خدا آفرید نیست

سهو کتاب رسم فزون از حدست لیک

سهوی چو سهو تهنیت روز عید نیست

صد بحر خون زهر مژه طی کردم و هنوز

پایان کار گریه شوقم پدید نیست

بعد از وداع دوست فصیحی شهید عشق

گر نیم لحظه زنده بماند شهید نیست

 
 
 
نظیری نیشابوری

عشق مرا زبان حکایت بریدنیست

مکتوب سر به مهر دلم ناشنیدنیست

رازی که در دلست ز دل بایدم نهفت

گل های ناشکفته این باغ چیدنیست

جلد و بیاض و دفترم از راز دل پر است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه