گنجور

 
فصیحی هروی

نهفته در دم شمشیر نوبهاری هست

شهید شو اگرت با طرب شماری هست

به ذوق حلقه ماتم ندیدم انجمنی

به هر طرف نگرم چشم اشکباری هست

دلم شکفت کجا شد خلیل تا بیند

که در هر آتش سوزنده لاله‌زاری هست

شکست کشتی‌ام از موج سعی و دانستم

که در میانه این بحر هم کناری هست

به باغ رفتم و رشک نسیم سوخت مرا

که غیر این دل سرگشته بیقراری هست

به نیم‌دل که ربودی ز من مشو خرسند

مرا به هر سر مویی دل فگاری هست

به ملک عشق مجو لذت تهی‌دستی

وصال اگر نبود درد انتظاری هست

ز بوی عافیت گل دلم به جان آمد

هزار شکر که آشوب نیش خاری هست

به زیر خاک فصیحی به چشم گریان رفت

مزار اوست به هر جا که نیش خاری هست