گنجور

 
فصیحی هروی

از دل هزار لخت به چشم نثار رفت

جز داغ هر چه بود درین لاله‌زار رفت

ضعفم چنان گداخت که طوفان اشک دوش

صد جا نشست از مژه تا در کنار رفت

آن دیده گو ذخیره دیدار می‌نهاد

نیرنگ بخت بین که به دنبال یار رفت

بگذشت عمر و غنچه ما ناشکفته ماند

این ماتم دگر که ز باغم بهار رفت

ای کاش پیشتر ز فصیحی نمردمی

تا دیدمی چه بر سرش از هجر یار رفت