گنجور

 
فصیحی هروی

نافه چو طره غالیه بار تو نیست

عنبر سوده چو خط غبار تو نیست

گل نشکفته به پاکی عارض تو

سبزه به خوبی خط عذار تو نیست

از برم ای دل خسته برو که مرا

تاب شنیدن ناله زار تو نیست

به که رود ز غم تو به باد فنا

تحفه جان که قبول نثار تو نیست

در چمن این همه گل که شکفته یکی

چون گل روی همیشه بهار تو نیست

بهر وفا مکش ای دل خون شده جور

کانچه تو می‌طلبی بر یار تو نیست

کار تو رفته فصیحی خسته ز دست

یار تو در پی چاره کار تو نیست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode