گنجور

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

هم خنده خوش است و هم خرامت!

خود گوی که نالم از کدامت؟!

از دام مکن مرا هم آزاد

ار مرغ دگر فتد بدامت

یاد آر ز ناامیدی من

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

هر مرغ که میپرد ز بامت

گویم، بمن آورد پیامت!

خونم، که چو آب شد حلالت؛

گر با دگران خوری حرامت!

مپسند ستمگران بمحشر

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

چو بر مزار من آید بجلوه آن قد و قامت

قیامت است قیامت، قیامت است قیامت!

رهی که محمل او میرود ز گریه کنم گل

بود که عزم رحیلش بدل شود به اقامت

ز خون همچو منی در گذر، وگرنه بمحشر؛

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

ز آن سویش ای نسیم صبا می‌فرستمت

کآری خبر، وگرنه چرا می‌فرستمت؟!

دردم نکشته، زود رسان آنچه از طبیب؛

بیمارم و برای دوا می‌فرستمت!

ای مرغ دل، مباد شوی مبتلا، که من

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

گیرم بعجز دامنت و جان سپارمت

شاید که گامی از پی نعش خود آرمت

گر کشته رشکم، امشب از آن کو نمی روم

کز دل نیایدم برقیبان گذارمت

هر حرف گفتمت، ز رقیبان شنفتم آه؛

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

حیات جاودان بخشد بعاشق لعل خندانت

بود سرچشمه ی آب بقا چاک زنخدانت

نباشی گر تو شمع تربت ما نیست دلسوزی؛

که افروزد چراغی بر سر خاک شهیدانت!

نمیدانی چرا شد چاک تا دامن گریبانم؟!

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

کجا روم؟ که اگر باشدم ز دست شکایت

شکایتی است که دارد ز شه گدای ولایت!

همیشه با سگ کویت جفای غیر شمارم

چو دوستی که ز دشمن کند بدوست شکایت

چو دوست با تو بود دوست، از گنه چه تزلزل؟!

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

نهم به پای کسی سر، که سر نهاده به پایت

کنم فدای کسی جان، که کرده جان به فدایت

برآ، برای خدا، همچو مه به بام و نظر کن

ببین چگونه مرا می‌کشند زار برایت؟!

نشسته گرد ملالم به چهره بی‌تو و، ترسم

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

من از غمت، زبانی، با خلق در شکایت

وز قصد من، نهانی، دل با تو در حکایت

از دست مانده فردی، گفتا ز عشق دردی

خوشتر نه کاش کردی از دل بدل سرایت

بر درد عشق جوییم درمان ز هم من و دل

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰

 

نهم بر خاک پهلو شب، به این امید در کویت

که ننشیند کسی از هم‌نشینان روز پهلویت

فغان، کامشب که دارم راه در بزم تو، از غیرت

بسوی غیر باید بنگرم، تا ننگرد سویت!

در این گلشن، که هر مرغی گلی جوید، من آن مرغم

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

وفا نگر، که وفائی ندیده از صیاد

بدام ماندم و از آشیان نکردم یاد!

گرم نه دست وفا پای بست کرده چرا

پرم نبسته کسی و نمیشوم آزاد؟!

اسیر دامم و، خلقی ز ناله ام نالان؛

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

گفتمش حرفی و امید که در گوشش باد

و آنچه از من نشنیده است فراموشش باد

آنکه زد طعنه ی بیهوشیم از دیدن او

چشم او، راهزن قافله ی هوشش باد

آن قصب پوش جوان، کز ستمش دم نزنم

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

دلم، تاب تغافل، طاقت آزار هم دارد؛

ننالد زیر تیغت، صبر این مقدار هم دارد

ز حرف دوستی افتادم از چشمش، عجب دارم؛

که این رنجش که از من غیر دارد، یار هم دارد!

دل از آه طبیبم شاد شد، کش سوخت بر من دل؛

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

عاشقم و، عشق من زوال ندارد

رفتنم از کویت احتمال ندارد

وای بحالم، ز بیکسی که بکویت

هیچکسم آگهی ز حال ندارد

چون ندهم تن بدوری تو، که از پی

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

پیش عذار تو، مه جمال ندارد

پیش قدت، سرو اعتدال ندارد

هست دو تابنده رخ، چو مهر و چو ماهت

مهر پی خط و مه جمال ندارد

شرم ز قتلم مکن، که کشتن عاشق

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

دلم، که شکوه ز بیداد دلبری دارد؛

ستمکشی است که یار ستمگری دارد

بآن درخت، زیان یا رب از خزان مرساد؛

که زیر سایه ی خود، مرغ بی پری دارد!

ز شوق، دل چو کبوتر طپد بسینه مگر

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

ز دشمنی بمنت، روزگار نگذارد

که ظلم گلچین، گل را بخار نگذارد

تو ساده لوحی و، اغیار در کمین که تو را

کنند رام، مگر روزگار نگذارد

به اختیار، دل از وی چگونه برگیرم؟!

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

قاصد، از ننگ زمن نامه بجایی نبرد

ور برد، نام چو من بیسر و پایی نبرد!

حال آن بنده چه باشد، که چو آزاد شود

جز در خواجه ی خود، راه بجایی نبرد

غیر افتد بگمان، کز پی دلجویی اوست؛

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

گفتم: ای مه بی سبب یاری ز یاری بگذرد؟!

زیر لب خندان گذشت و گفت: آری بگذرد!!

ریزدم خون، کاش چون رنجید از من خاطرش؛

ترسم از یادش رود، چون روزگاری بگذرد!

آه از آن ساعت، که بر سرکشته ی بیداد را

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

چند روزی از سر کویت سفر خواهیم کرد

امتحان را جای در کوی دگر خواهیم کرد

در گذرگاهی دگر، چاکی بدل خواهیم زد؛

بر سر راهی دگر، خاکی بسر خواهیم کرد

گر کسی آید ز پی، ما، باز خواهیم گشت؛

[...]

آذر بیگدلی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۱۱
sunny dark_mode