گنجور

 
آذر بیگدلی

حیات جاودان بخشد بعاشق لعل خندانت

بود سرچشمه ی آب بقا چاک زنخدانت

نباشی گر تو شمع تربت ما نیست دلسوزی؛

که افروزد چراغی بر سر خاک شهیدانت!

نمیدانی چرا شد چاک تا دامن گریبانم؟!

مگر روزی بدست چون خودی افتد گریبانت!

از آن هر دم بچاک سینه ی اهل وفا خندی

که تا ریزد نمک بر زخم دل‌ها از نمکدانت

بحشر از کشتن آذر، مکن انکار میترسم

خجل گردی چو بیرون آورد از سینه پیکانت