گنجور

 
آذر بیگدلی

نهم به پای کسی سر، که سر نهاده به پایت

کنم فدای کسی جان، که کرده جان به فدایت

برآ، برای خدا، همچو مه به بام و نظر کن

ببین چگونه مرا می‌کشند زار برایت؟!

نشسته گرد ملالم به چهره بی‌تو و، ترسم

گمان برند که رخ سوده‌ام به خاک سرایت!

مکن حذر کسی، گرچه از غرور جوانی

تو غافلی ز خدا، من سپرده‌ام به خدایت

دل است جای تو و، بیدلان به دیر و حرم بین

تو در کجایی و جویند غافلان ز کجایت؟!

خوشم که مردم از اهل وفا، جفای تو باور

نمی‌کنند، که از من شنیده‌اند وفایت

دوای درد ز مردن تو را، و من متحیر

که چیست درد تو آذر که مردن است دوایت؟!

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سعدی

بیا که نوبت صلح است و دوستی و عنایت

به شرط آن که نگوییم از آن چه رفت حکایت

بر این یکی شده بودم که گرد عشق نگردم

قضای عشق درآمد بدوخت چشم درایت

ملامت من مسکین کسی کند که نداند

[...]

سلمان ساوجی

هر آن حدیث که از عشق می‌کند، روایت

خلاصه سخن است آن و مابقی است، حکایت

جهان عشق ندانم چه عالمی است، کانجا

نه مهر راست زوال و نه شوق راست، نهایت

بیا بیا که همه چیز راست، حدی و ما را

[...]

شمس مغربی

گذشت عهد نبوت و رسید دور ولایت

نماند حاجت امت بمعجزات و بآیت

ز شرک روی به توحید کرده اند خلایق

نهاده اند بتحقیق رخ براه هدایت

نهایت همه انبیا و رسل گذشته

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از شمس مغربی
امیرعلیشیر نوایی

جفا و جور توام بر دل است و لطف عنایت

به شکر آن نتوانم ادا چه جای شکایت

پی صبوح شب تیره ره به میکده بردم

مگر که همت پیر مغان نمود هدایت

ربود هوش دلم را به عشوه مستی ساقی

[...]

محتشم کاشانی

کدام سرو ز سنبل نهاده بند به پایت

که برده دل ز تو ای دلبران شهر فدایت

غم که کرده خلل در خرام چابکت ای گل

ز رهگذر که در پاخلیده خارجفایت

سیاست که ز اظهار عشق کرده خموشت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه