نهم به پای کسی سر، که سر نهاده به پایت
کنم فدای کسی جان، که کرده جان به فدایت
برآ، برای خدا، همچو مه به بام و نظر کن
ببین چگونه مرا میکشند زار برایت؟!
نشسته گرد ملالم به چهره بیتو و، ترسم
گمان برند که رخ سودهام به خاک سرایت!
مکن حذر کسی، گرچه از غرور جوانی
تو غافلی ز خدا، من سپردهام به خدایت
دل است جای تو و، بیدلان به دیر و حرم بین
تو در کجایی و جویند غافلان ز کجایت؟!
خوشم که مردم از اهل وفا، جفای تو باور
نمیکنند، که از من شنیدهاند وفایت
دوای درد ز مردن تو را، و من متحیر
که چیست درد تو آذر که مردن است دوایت؟!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از مضمون عاشقانه و سپاسگزاری نسبت به محبوب حکایت دارد. شاعر بیان میکند که آماده است جان خود را فدای محبوب کند، و از او میخواهد که نگاهی به او بیندازد و ببیند چگونه به خاطرش رنج میبرد. او ابراز میکند که در غیاب محبوب، دلش پر از ملال است و ترس دارد که دیگران او را مرده پندارند. شاعر همچنین به جوانی و غرور اشاره میکند و از محبوب میخواهد که حذر نکند و به خدا توکل کند. در نهایت، او از درد جدایی و حسرت ناشی از آن میگوید و در حیرت است که چه سبب این درد و رنج هست. بر این اساس، شعر چهرهای عاشقانه و اندیشناک دارد که از عشق و وفا سخن میگوید.
هوش مصنوعی: من به پای کسی میافتم که سرش را به پای من گذاشته است و جان خود را نثار کسی میکنم که جانش را برای من فدای کرده است.
هوش مصنوعی: بیا، برای خدا، مثل ماه که در آسمان میدرخشد، نظر کن و ببین چطور به خاطر تو با دل خونین از غم زندگی میکنم.
هوش مصنوعی: بیتو، غم و اندوه بر چهرهام نشسته و نگرانم که مبادا دیگران فکر کنند که من به زمین افتادهام و دیگر نشانی از زندگی ندارم.
هوش مصنوعی: باید مراقب خودت باشی و از کسی دوری نکن، حتی اگر از غرور جوانیات غافل شوی. من به خداوند، پروردگار تو، اعتماد کردهام.
هوش مصنوعی: دل جایی است که تو قرار داری و بیدلان در معابد و اماکن مقدس به دنبال تو میگردند. در حالی که غافلان نمیدانند تو کجا هستی و در جستجوی تو هستند.
هوش مصنوعی: من خوشحالم که مردم به وفای تو اعتقاد دارند و فکر نمیکنند که من از جفایت صحبت کردهام، چون وفای تو را از من شنیدهاند.
هوش مصنوعی: درمان آلام تو در مرگ توست، اما من در حیرتم که درد تو چیست که مرگ، درمان آن به حساب میآید؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بیا که نوبت صلح است و دوستی و عنایت
به شرط آن که نگوییم از آن چه رفت حکایت
بر این یکی شده بودم که گرد عشق نگردم
قضای عشق درآمد بدوخت چشم درایت
ملامت من مسکین کسی کند که نداند
[...]
هر آن حدیث که از عشق میکند، روایت
خلاصه سخن است آن و مابقی است، حکایت
جهان عشق ندانم چه عالمی است، کانجا
نه مهر راست زوال و نه شوق راست، نهایت
بیا بیا که همه چیز راست، حدی و ما را
[...]
گذشت عهد نبوت و رسید دور ولایت
نماند حاجت امت بمعجزات و بآیت
ز شرک روی به توحید کرده اند خلایق
نهاده اند بتحقیق رخ براه هدایت
نهایت همه انبیا و رسل گذشته
[...]
جفا و جور توام بر دل است و لطف عنایت
به شکر آن نتوانم ادا چه جای شکایت
پی صبوح شب تیره ره به میکده بردم
مگر که همت پیر مغان نمود هدایت
ربود هوش دلم را به عشوه مستی ساقی
[...]
کدام سرو ز سنبل نهاده بند به پایت
که برده دل ز تو ای دلبران شهر فدایت
غم که کرده خلل در خرام چابکت ای گل
ز رهگذر که در پاخلیده خارجفایت
سیاست که ز اظهار عشق کرده خموشت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.