کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱
ای ز بالای تو طوطی در کنار آئینه را
وز گل روی تو سامان بهار آئینه را
صبح را رشگ رخت افکنده است از چشم خویش
دیگر از خورشید ننهد در کنار آئینه را
زلف دلبند تو چون حیران خود میبیندش
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲
چند از شرم تو باشد در نقاب
رخ بپوشان تا برآید آفتاب
بر سر هر عضو من دردت نهاد
نقطهٔ داغی نشان انتخاب
تا در آب افتاده عکس عارضت
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳
تا خانمان ما همه بر باد داده آب
مانند اشک از نظر ما فتاده آب
چیزیکه متصل بود امروز، اشک ماست
اجزای دهر را همه از هم گشاده آب
دیوار و در، فتاده چو مستان به هر طرف
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴
باده در دور غمت بسکه نشاط افزا نیست
پنبه را نیز سر همدمی مینا نیست
مینمایند مه عید به انگشت، به هم
سوی ابروی تو میل مژهها بیجا نیست
هیچ ازین دیدهٔ خونابه گشادیم نشد
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵
کسی که مانده به بند لباس زندانی است
پریدن از قفس نام و ننگ عریانی است
به پختگی جنون کی به من رسد مجنون؟
همین بس است که من شهری او بیابانی است
ز چشم گریان، بیقدر شد متاع جنون
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶
از پیچ و تاب فکر تنم صد شکن گرفت
آسان نمیتوان سر زلف سخن گرفت
بر تشنگان عقیق لبت را حلال کرد
خطت که آمد و سر چاه ذقن گرفت
بر عارض تو چهره شدن حد شمع نیست
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷
دل رفیقانِ رهِ خوف و رجا را دیده است
شوق پابرجا و صبر بیوفا را دیده است
روز محشر بازگشت جان به تن از شوق تست
ورنه مسکین عمر ما این تنگنا را دیده است
گر به ما داغ محبت گرم خون باشد رواست
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸
نوبهار آمد دگر دنیا خوش و دلها خوش است
خانه در رهن شراب اولی است تا صحرا خوش است
در میان نیک و بد زین بیشتر هم فرق نیست
گل بهسر گر میپسندی خار هم در پا خوش است
سربهسر عمرش به تلخی هیچکس چون من نرفت
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹
مرا ز زلف تو غیر از شکست و محنت نیست
بنای خانهٔ زنجیر بهر راحت نیست
برهنه پای نخواهیم ماند، آبله هست
در آن دیار که کفشی به پای همت نیست
چنین که قافلهٔ آه میرود به شتاب
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰
نه همین سودای ابرویت مرا دیوانه ساخت
برهمن از شوق او محراب در بتخانه ساخت
مستی چشم ترا نازم که در دوران او
سبحه را زاهد به می گل کرد و زان پیمانه ساخت
رخنه در آهن فتد از سایهٔ مژگان تو
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱
آن سرو روان تا به گلستان گذری داشت
پروانهصفت گل هوس بال و پری داشت
دل از خم زلف تو برون رفت و نگفتی
کاین حلقهٔ ماتمزدگان نوحهگری داشت
گامی به غلط هم سوی مقصود نرفتیم
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲
پنبهها بر روی داغ از آتش دل در گرفت
وقت مرهم خوش که بازم سوختن از سر گرفت
سرکشی با خاکساران کی به جائی میرسد
سرو من از خاک نتوان سایهٔ خود برگرفت
من کجا، بد گردی افلاک و انجم از کجا
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳
جا نیابی اگر ایدل گلهٔ بیجا چیست
تو که پروانهٔ بزمی هوس اینها چیست؟
سازگار همه طبع ار نبود، عیبی نیست
پنبه را آرزوی همدمی مینا چیست؟
سرو را سایه یکی بیش نباشد، یارب
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴
دل پس از طوف حرم بر در میخانه نشست
هر کجا شیشهٔ می دید چو پیمانه نشست
رفتی از دیده و من دشمن چشمم، که چرا
بسفر زود رود هر که درین خانه نشست؟
کس گرفتار بر ابروی تو چون چشمت نیست
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵
عشق را بخت تیره در کار است
جلوهٔ شمع در شب تار است
خوش به گرد سر تو میگردد
جگرم خون ز رشک دستار است
بسکه بازار خار و خس گرم است
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶
شکفت غنچه ولی موسم خزان من است
فروغ عارض گل برق آشیان من است
چنان نهفتهام اسرار عشق را، که لبم
خبر نیافت که نام که بر زبان من است
زبان بسته به اشک روان گذاشت سخن
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷
هرگز دلت نشان گذار وفا نداشت
سنگی که ره فتاد بر او نقش پا نداشت
دل از هجوم درد تو شرمندگی کشید
ویرانه حیف درخور سیلاب جا نداشت
شمعم ز باد دامن فانوس میکشد
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸
رفتن ز درت کار من دل نگران نیست
گر کشته شوم خونم از آن کوی روان نیست
با تیر بلا چون هدفم، رویگشاده
گر کوه شود درد غم عشق گران نیست
حال من بیبرگ نوا را چه شناسد
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹
پیچیدهتر ز طرهٔ او دود آه ماست
برگشتهتر از آن مژه بخت سیاه ماست
در راه او به خون خود از بسکه تشنهایم
هرکس که چاه میکند او خضر راه ماست
ما را چو کاه تکیه به دیوار خلق نیست
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰
در آتش عشق مهوشان رفت
آسان پی دل نمیتوان رفت
دل از پی درد او روان شد
منزل دنبال کاروان رفت
این مهمان نخواندهٔ آه
[...]