گنجور

 
کلیم

پیچیده‌تر ز طرهٔ او دود آه ماست

برگشته‌تر از آن مژه بخت سیاه ماست

در راه او به خون خود از بس‌که تشنه‌ایم

هرکس که چاه می‌کند او خضر راه ماست

ما را چو کاه تکیه به دیوار خلق نیست

خاکیم و بردباری پشت و پناه ماست

یک کس به سوی مقصد خود ره نمی‌برد

دنیا ز بس‌که تیره ز بخت سیاه ماست

ما را چو سوختی تو هم افزوده می‌شوی

ای شعله سرکشیت ز مشت گیاه ماست

کوتاه می‌شود همه شمعی ز سوختن

شمعی‌که سر به عرش رسانیده آه ماست

تا دیده‌ای به گلشن رخسار او کلیم

همچون نسیم نکهت گل با نگاه ماست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جهان ملک خاتون

بخشد گناه بنده که او پادشاه ماست

گوید که بنده ایست که او در پناه ماست

منعم مکن به غمزه ی خونریز در غمت

غمّاز نیست نیک بدان کاو سیاه ماست

خون جگر ز دیده گشادم ز غم ببین

[...]

اهلی شیرازی

ما عاشقیم و روی بتان قبله گاه ماست

بر جرم عاشقی همه عالم گواه ماست

از شوخی نظر دل ما خون بریخت

هر بد که کرد دیده ما پیش راه ماست

ما برق آه خود بفلک بر کشیده ایم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه