گنجور

 
کلیم

پیچیده‌تر ز طرهٔ او دود آه ماست

برگشته‌تر از آن مژه بخت سیاه ماست

در راه او به خون خود از بس‌که تشنه‌ایم

هرکس که چاه می‌کند او خضر راه ماست

ما را چو کاه تکیه به دیوار خلق نیست

خاکیم و بردباری پشت و پناه ماست

یک کس به سوی مقصد خود ره نمی‌برد

دنیا ز بس‌که تیره ز بخت سیاه ماست

ما را چو سوختی تو هم افزوده می‌شوی

ای شعله سرکشیت ز مشت گیاه ماست

کوتاه می‌شود همه شمعی ز سوختن

شمعی‌که سر به عرش رسانیده آه ماست

تا دیده‌ای به گلشن رخسار او کلیم

همچون نسیم نکهت گل با نگاه ماست