شکفت غنچه ولی موسم خزان من است
فروغ عارض گل برق آشیان من است
چنان نهفتهام اسرار عشق را، که لبم
خبر نیافت که نام که بر زبان من است
زبان بسته به اشک روان گذاشت سخن
چو طفل بسته زبان گریه ترجمان من است
سفیدروئی آماجگاه جور کزوست
چنین تو خوار مبینش که استخوان من است
بهغیر ازاینکه به نظّارهات ز خویش رَوم
دگر به هر سفری میروم زیان من است
مرا برای تغافل به بزم میطلبد
به داد تا نرسد گوش بر فغان من است
به چاک سینه و فریاد، پیرو اویم
جرس به راه وفا، میر کاروان من است
کلیم اینهمه خون، پس ز فیض کاوش کیست؟
اگر نه آن مژه در چشم خونفشان من است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گره گشای سخن خامه توان من است
خزانه دار روان خاطر روان من است
کشید زین من این دیزه هلال رکاب
از آنک شهپر روح القدس عنان من است
کنار و آستی کان چو بحر پر درشد
[...]
نتیجه ای که زافکار نیم جان من است
وبال چشم و دماغ و تن و توان من است
به روزنامه ی سودای من چنین منگر
مداد او همه از مغز استخوان من است
روانیِ سخن از سرعت تفکّر نیست
[...]
ز بس که گوش جهانی پر از فغان من است
به شهر بر سر هر کوی داستان من است
ز بیدلی، اگرم جان رود، عجب نبود
چو دل نمی دهدم آنکه دلستان من است
دعای عمر کنندم، ولی قبول مباد
[...]
ز دل زبانه آتش که در دهان من است
به شرح داغ دل آتشین زبان من است
به سان اره بنه تیغ خویش بر فرقم
به جرم آنکه به صد رخنه ز استخوان من است
کنی به داغ نشان سگان خود وین داغ
[...]
خیال مغبچگان تا درون جان من است
بکوی دیر مغان ناله و فغان من است
کمند زلف بتی این که ساختم زنار
درون دیر بهر بزم داستان من است
به بین بصافی ساغر درو به حمرت می
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.