گنجور

 
کلیم

مرا ز زلف تو غیر از شکست و محنت نیست

بنای خانهٔ زنجیر بهر راحت نیست

برهنه پای نخواهیم ماند، آبله هست

در آن دیار که کفشی به پای همت نیست

چنین که قافلهٔ آه می‌رود به شتاب

به کشور اثرش فرصت اقامت نیست

صفا در آخر بزم شراب اگر نبود

عجب مدار که ته شیشه بی‌کدورت نیست

دوام روزهٔ زاهد نه از برای خداست

که طفل طبعش قادر به ترک عادت نیست

اثر اگر نبود با دعای من سهل است

همین بس است که شرمندهٔ اجابت نیست

به نزد من که به آزار کس دلیر نیم

اگر چه کشتن شمع است بی‌شجاعت نیست

سخن فروشی، فرزند خود فروختن است

کسی‌که لاف سخن زد اهل ز غیرت نیست

دکان شعر به بازار امتیاز کلیم

توان گشود ولیکن ز شرم رخصت نیست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode