در آتش عشق مهوشان رفت
آسان پی دل نمیتوان رفت
دل از پی درد او روان شد
منزل دنبال کاروان رفت
این مهمان نخواندهٔ آه
شد خوار ز بس، بر آسمان رفت
تیر تو گرفت کشور دل
این مژده به خانهٔ کمان رفت
راه سفرت دلا نبسته است
گاهی از خویش میتوان رفت
ای گلبن تازه، خار جورت
اول در پای باغبان رفت
با جذبهٔ دام، بیپر و بال
بتوان چو سفیر از آشیان رفت
عاشق شمع است و قدر او را
وقتی دانند کز میان رفت
آوارگی کلیم خواهم
کز هند توان به اصفهان رفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهٔ عشق و درد دل سخن میگوید. شاعر بیان میکند که در آتش عشق، احساسات عمیق و غمانگیزی را تجربه کرده و نمیتوان به راحتی دل را رها کرد. او در جستجوی معشوق و درد اوست و احساس میکند که در این مسیر دچار آوارگی و سردرگمی شده است. همچنین، شاعر به زیبایی و اهمیت عشق اشاره میکند و میگوید که عاشق باید ارزش معشوق را بداند و در عین حال، از جاذبههای عشق و سفر به مکانهای دور هم سخن به میان میآورد. در انتها، شاعر به سفر به مکانهای مختلف اشاره میکند و نشان میدهد که عشق میتواند او را به جاهای دوردست ببرد.
هوش مصنوعی: در آتش عشق، عاشقانی که در دوزخ عشق گرفتارند، به راحتی میروند، اما پیگیری دل و احساسات دشوار است.
هوش مصنوعی: دل به دنبال درد او پرواز کرد و به سمت کاروان راه افتاد.
هوش مصنوعی: این مهمان ناخواسته به خاطر درد و ناراحتیاش، سرانجام به آسمان رفت.
هوش مصنوعی: تیر محبت تو دلها را تسخیر کرد و این خبر خوش به خانهی عشق رسید.
هوش مصنوعی: در مسیر سفر، دلتنگی تو مانع نشده است؛ گاهی میتوان به دور از خود و از خویشتن عبور کرد.
هوش مصنوعی: ای گل زیبای تازه، خار تو نخستین بار در پای باغبان فرو رفت.
هوش مصنوعی: با جاذبهٔ دلانگیز و تسلیم شدن، میتوان بیهیچ امکاناتی مانند یک پیامآور از خانه خارج شد.
هوش مصنوعی: عاشق به شمع علاقهمند است و ارزش او را تنها زمانی درک میکند که او از بین برود.
هوش مصنوعی: من به سرنوشت بیخانمانی کلیم (موسى) تن میدهم تا از آن سرزمین دور به اصفهان برسم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
طوفان درم بر آسمان رفت
در شیربها سخن به جان رفت
هر دل که ز عشق بی نشان رفت
در پردهٔ نیستی نهان رفت
از هستی خویش پاک بگریز
کین راه به نیستی توان رفت
تا تو نکنی ز خود کرانه
[...]
ساقی، به غم تو عقل و جان رفت
می ده، که تکلف از میان رفت
شد تاب و توانم اندر این راه
من هم بروم، اگر توان رفت
تا شد رخ و زلفت از نظر دور
[...]
کافسوس که تن بماند و جان رفت
از دل صبر و ز تن توان رفت
عشقت چو به قصد عقل و جان رفت
دل هم به غلط در آن میان رفت
دل برد گمان که آن دهان نیست
یک ذره بدید و در گمان رفت
جز حسن تو را چو هست آنی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.