گنجور

 
کلیم

پنبه‌ها بر روی داغ از آتش دل در گرفت

وقت مرهم خوش که بازم سوختن از سر گرفت

سرکشی با خاک‌ساران کی به جائی می‌رسد

سرو من از خاک نتوان سایهٔ خود برگرفت

من کجا، بد گردی افلاک و انجم از کجا

خاطرم در بزم عیش از گردش ساغر گرفت

گلستان چون ساقی مستان ندارد گلبنی

تا گل ساغر ازو چیدم گل دیگر گرفت

از خشن پوشی برون آورد فیض گلخنم

تن قبای تن نما اکنون ز خاکستر گرفت

بستگی در کار عاشق مایهٔ کام دل است

رشته نتواند گهر را بی‌گره در بر گرفت

اشک را در چشم از لخت جگر نتوان شناخت

طفل خودسر بود رنگ هم‌نشینان برگرفت

برنمی خیزد کلیم، از بستر راحت تنم

پیکر و بستر ز خون دل به یکدیگر گرفت

 
 
 
مسعود سعد سلمان

چون ره اندر برگرفتم دلبرم در برگرفت

جان به دل مشغول گشت و تن ز جان دل برگرفت

خواست تا او پایهای من بگیرد در وداع

پای ها زو در کشیدم دست ها بر سر گرفت

گاه در گردنش دستم همچو چنبر حلقه شد

[...]

امیر معزی

یاد باد آن شب‌ که یارم دل ز منزل برگرفت

بار در بست و ره منزلگه دیگرگرفت

تا کشیده رنج داغِ هجر بر جانم نهاد

ناچشیده می خمار مستی اندر سرگرفت

چنبر زلفش ز من بربود چرخ چنبری

[...]

سنایی

عشق ازین معشوقگان بی وفا دل بر گرفت

دست ازین مشتی ریاست جوی دون بر سر گرفت

عالم پر گفتگوی و در میان دردی ندید

از در سلمان در آمد دامن بوذر گرفت

اینت بی همت که در بازار صدق و معرفت

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
میبدی

بلعجب بادی است در هنگام مستی باد فقر

کز میان خشک رودی ماهیان تر گرفت‌

ابتدا غوّاص ترک جان و فرزندان بگفت

پس بدریا در فروشد تا چنین گوهر گرفت

سالها مجنون طوافی کرد در کهسار و دشت

[...]

ابن یمین

کار ملک و دین بحمدالله نظام از سرگرفت

مصطفی بطحا گشاد و مرتضی خیبر گرفت

رایت منصور شاه از عون یزدان هر زمان

لشکری دیگر شکست و کشوری دیگر گرفت

خسرو جمشید فر سلطان نظام ملک و دین

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه