کسی که مانده به بند لباس زندانی است
پریدن از قفس نام و ننگ عریانی است
به پختگی جنون کی به من رسد مجنون؟
همین بس است که من شهری او بیابانی است
ز چشم گریان، بیقدر شد متاع جنون
به هر دیار که بارندگی است ارزانی است
بهار آمده یارب چه رهن باده کنم؟
مرا که جامهٔ عیدی قبای عریانی است
دلا حقیقت این هر دو نشئه از من پرس
حیات گردی و این مرگ دامن افشانی است
کلیم دعوی دل را به زلف یار ببخش
دگر مپیچ بر آن، عالم پریشانی است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره احساس حبس و رهایی است. شاعر از قید و بند لباس زندانی صحبت میکند و به تردید در مورد جنون و پختگی میپردازد. او به تأثیرات احساسات و باران اشاره میکند و از بهار و نیاز به نوشیدن باده صحبت میکند. در نهایت، شاعر از حقیقت زندگی و مرگ پرسوجو میکند و از درد و پریشانی ناشی از عشق و دلباختگی مینالد.
هوش مصنوعی: کسی که در زنجیر لباس محبوس شده، اگر بخواهد از قفس بیرون بیاید، باید به عواقب و شهرتی که ممکن است بر او بار شود فکر کند.
هوش مصنوعی: جنون به چه مرحلهای از پختگی میرسد؟ همین کافی است که من در شهر زندگی میکنم و او در بیابان است.
هوش مصنوعی: وقتی چشمان اشکبار گریه میکنند، ارزش جنون و دیوانگی در هر مکانی کاهش مییابد، چرا که بارش باران نشاندهندهی رحمت و برکت است.
هوش مصنوعی: بهار آمده و حالا چه کنم تا از نوشیدن باده لذت ببرم؟ در حالی که من خودم لباس مناسبی برای این جشن ندارم و عریان هستم.
هوش مصنوعی: ای دل، حقیقت این دو حالت را از من بپرس؛ یکی حالت زندگی و دیگری حالت مرگ. زندگی، موجب پختگی و رشد توست و مرگ نیز نوعی رهایی و گشایش است.
هوش مصنوعی: ای شاعر، از زلف محبوب خود به دل شاکی من بپرس و دیگر آن را در هم نپیچید، زیرا جهان پر از آشفتگی و پریشانی است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کسی که از پس احمد روا بود مرسل
بزرگوار امیر امام خاقانی است
رسول شروان چون خوانی آن بزرگی را
که در جهان سخن ملک او سلیمانی است
رسول بازپسین را هزار گونه قسم
[...]
مرا به صحنک بغرا محبت جانی است
اگر چه معده پر از نان گرم و بریانی است
چه می کنی صفت امروز آب حیوان را
به شیر منش نظر کن که آب حیوانی است
به شهر اگر دل بریان به جان فروشد کس
[...]
فضای دشت ز خونین دلان گلستانی است
ز خود برآ که عجب دامن بیابانی است
گشاده باش، جهان را شکفته گر خواهی
که بر گشاده دلان چرخ روی خندانی است
ز خود برآ که چو گردید راهرو بی برگ
[...]
چو خیزی از سر شهرت سریر سلطانی است
چو نام حلقه شود، خاتم سلیمانی است
چه تن به بستر دولت دهی؟ که عاقل را
به دیده دولت بیدار، خواب شیطانی است
به چر خ سوده، سر قصر دولتی هرجا
[...]
فتاد طائری از لانه و ز درد تپید
بزیر پر چو نگه کرد، دید پیکانی است
بگفت، آنکه بدریای خون فکند مرا
ندید در دل شوریدهام چه طوفانی است
کسیکه بر رگ من تیر زد، نمیدانست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.