گنجور

 
کلیم

نوبهار آمد دگر دنیا خوش و دل‌ها خوش است

خانه در رهن شراب اولی است تا صحرا خوش است

در میان نیک و بد زین بیشتر هم فرق نیست

گل به‌سر گر می‌پسندی خار هم در پا خوش است

سربه‌سر عمرش به تلخی هیچکس چون من نرفت

روز بر پروانه گر بد بگذرد شب‌ها خوش است

حسن مستغنی است اما عشق می‌گوید بلند

خاطر خورشید از سرگرمی حربا خوش است

می‌کند زنجیر کار و سبزه آب روان

ایدل از زندان خود بیرون نیا جا خوش است

هیچ منظوری به بزم می‌کشان چون شیشه نیست

عالم آب است اینجا، سبزهٔ مینا خوش است

پر تنک ظرف است مینا، هرزه خند افتاده جام

بد حریفانند ایشان، می کشی تنها خوش است

نام خود را رخصت سیر جهان بهر چه داد

گر به کنج عزلت خود خاطر عنقا خوش است

تا ازین خون گرم‌تر گردند غمخواران کلیم

گاه گاه از دوستداران شکوهٔ بی‌جا خوش است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

با کمال احتیاج از خلق استغنا خوش است

با دهان خشک مردن بر لب دریا خوش است

نیست پروا تلخکامان را ز تلخی های عشق

آب دریا در مذاق ماهی دریا خوش است

کوه طاقت برنمی آید به موج حادثات

[...]

فیض کاشانی

یار ما گر میل صحرا میکند صحرا خوش است

میل دریا گر کند در چشم ما دریا خوش است

گر نماید روی او خود رفتن دلها نکوست

وربپوشد رخ زحسرت شور در سرها خوش است

در وصالش چون نوازد مستی ما خوش بود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه