گنجور

 
کلیم

عشق را بخت تیره در کار است

جلوهٔ شمع در شب تار است

خوش به گرد سر تو می‌گردد

جگرم خون ز رشک دستار است

بس‌که بازار خار و خس گرم است

شاهدِ گل غریب گلزار است

رشک ابروی تو ز کارش برد

پشت محراب زان به دیوار است

موبه‌مویم ز بس‌که مضطرب است

کوکب داغ سینه سیار است

سینه بی‌ناوکی نخواهد ماند

مرغ این آشیانه بسیار است

نیست مژگان به گرد چشم کلیم

در رهت پای دیده بر خار است