گنجور

 
کلیم

عشق را بخت تیره در کار است

جلوهٔ شمع در شب تار است

خوش به گرد سر تو می‌گردد

جگرم خون ز رشک دستار است

بس‌که بازار خار و خس گرم است

شاهدِ گل غریب گلزار است

رشک ابروی تو ز کارش برد

پشت محراب زان به دیوار است

موبه‌مویم ز بس‌که مضطرب است

کوکب داغ سینه سیار است

سینه بی‌ناوکی نخواهد ماند

مرغ این آشیانه بسیار است

نیست مژگان به گرد چشم کلیم

در رهت پای دیده بر خار است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

این جهان پاک خواب کردار است

آن شناسد که دلش بیدار است

نیکی او به جایگاه بد است

شادی او به جای تیمار است

چه نشینی بدین جهان هموار؟

[...]

ابوالفضل بیهقی

این جهان پاک‌ خواب کردار است

آن شناسد که دلش بیدار است‌

نیکی او بجایگاه بد است‌

شادی او بجای تیمار است‌

چه نشینی بدین جهان هموار؟

[...]

ناصرخسرو

هر که گوید که چرخ بی‌کار است

پیش جانش ز جهل دیوار است

کس ندید، ای پسر، نه نیز شنید

هیچ گردنده‌ای که بی‌کار است

چون نکو ننگری که چرخ به روز

[...]

نظامی

تا نگوئی که عدل بی یار است

آسمان و زمین بدین کار است

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه