گنجور

 
کلیم

چند از شرم تو باشد در نقاب

رخ بپوشان تا برآید آفتاب

بر سر هر عضو من دردت نهاد

نقطهٔ داغی نشان انتخاب

تا در آب افتاده عکس عارضت

می نیاسوده است موج از اضطراب

بر بیاض دیده از خون جگر

می‌نویسم خط بیزاری خواب

می‌کند هر شام در تحت‌الثری

خاک از رشک تو بر سر آفتاب

دستهٔ گل تحفه می‌آرد نسیم

تا برد از سینه‌ام بوی کباب

شب کلیم از دیده می‌بارد سرشک

روز از منزل برون می‌ریزد آب

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ناصرخسرو

این جهان خواب است، خواب، ای پور باب

شاد چون باشی بدین آشفته خواب؟

روشنی‌یْ چشم مرا خوش خوش ببرد

روشنیش، ای روشنائی‌یْ چشم باب

تاب و نور از روی من می‌برد ماه

[...]

وطواط

آفتاب از روی تو بر دست تاب

خود ازین رویست فخر آفتاب

در سحاب از جود تو آمد اثر

زان بود خیرات عالم در سحاب

زور و تاب خسروان سهم تو بود

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

من عجب دارم همی از شاعران

تا چرا گویند راد است آفتاب

گرد صحرا سال و مه گردد همی

تا کجا در یابد او یک قطره آب

برخورد آن آب و آنگه میدهد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جمال‌الدین عبدالرزاق
مولانا

هیچ می‌دانی چه می‌گوید رباب؟

ز اشک چشم و از جگرهای کباب

پوستی‌ام دور مانده من ز گوشت

چون ننالم در فراق و در عذاب

چوب هم گوید بُدم من شاخ سبز

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۳۲۵ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه