گنجور

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۱

 

پر کن صنما هلاقنینه

زان آب حیات راستینه

زان می که چو از خم سفالین

تحویل کند در آبگینه

حاجی به شعاع او به شب در

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۲

 

جان جز پیش خود چمانه منه

طبع جز بر می مغانه منه

باده را تا به باغ شاید برد

آنچنان در شرابخانه منه

گرچه همرنگ نار دانه بود

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۳

 

گر بگویی عاشقی با ما هم از یک خانه‌ای

با همه کس آشنا با ما چرا بیگانه‌ای

ما چو اندر عشق تو یکرویه چون آیینه‌ایم

تو چرا در دوستی با ما دو سر چون شانه‌ای

شمع خود خوانی همی ما را و ما در پیش تو

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۴

 

سینه مکن گرچه سمن سینه‌ای

زان که نه مهری که همه کینه‌ای

خوی تو برنده چون ناخن برست

گرچه پذیرنده چو آیینه‌ای

حسن تو دامست ولیکن ترا

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۵

 

عقل و جانم برد شوخی آفتی عیاره‌ای

باد دستی خاکیی بی آبی آتشپاره‌ای

زین یکی شنگی بلایی فتنه‌ای شکر لبی

پای بازی سر زنی دردی کشی خونخواره‌ای

گه در ایمان از رخ ایمان فزایش حجتی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۶

 

این چه رنگست برین گونه که آمیخته‌ای

این چه شورست که ناگاه برانگیخته‌ای

خوابم از دیده شده غایب و دیگر به چه صبر

تا تو غایب شده‌ای از من و بگریخته‌ای

رخ زردم به گلی ماند نایافته آب

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۷

 

ای جان و جهان من کجایی

آخر بر من چرا نیایی

ای قبلهٔ حسن و گنج خوبی

تا کی بود از تو بیوفایی

خورشید نهان شود ز گردون

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۸

 

جانا نگویی آخر ما را که تو کجایی

کز تو ببرد آتش عشق تو آب مایی

ما را ز عشق کردی چو آسیای گردان

خود همچو دانه گشتی در ناو آسیایی

گه در زمین دلها پنهان شوی چو پروین

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۹

 

ای کرده دلم سوختهٔ درد جدایی

از محنت تو نیست مرا روی رهایی

معذوری اگر یاد همی نایدت از ما

زیرا که نداری خبر از درد جدایی

در فرقت تو عمر عزیزم به سر آمد

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۰

 

از ماه رخی نوش لبی شوخ بلایی

هر روز همی بینم رنجی و عنایی

شکرست مر آنرا که نباشد سر و کارش

با پاک‌بری عشوه‌دهی شوخ دغایی

گویی که ندارد به جهان پیشهٔ دیگر

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۱

 

ای لعل ترا هر دم دعوی خدایی

برخاسته از راه تو چونی و چرایی

با جزع تو و لعل تو بر درگه حسنت

عیسی به تعلم شده موسی به گدایی

پیش تو همی گردم در خون دو دیده

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۲

 

ای پیشهٔ تو جفانمایی

در بند چه چیزی و کجایی

باری یک شب خیال بفرست

گر ز آنکه تو خود همی نیایی

در باختن قمار با دوست

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۳

 

ای یوسف ایام ز عشق تو سنایی

مانندهٔ یعقوب شد از درد جدایی

تا چند به سوی دل عشاق چو خورشید

هر روز به رنگ دگر از پرده برآیی

گاهی رخ تو سجده برد مشتی دون را

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۴

 

آخر شرمی بدار چند ازین بدخویی

چون تو من و من توام چند منی و تویی

گلشن گلخن شود چون به ستیزه کنند

در یک خانه دو تن دعوی کدبانویی

نایب عیسی شدی قبله یکی کن چنو

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۵

 

بتا پای این ره نداری چه پویی

دلا جان آن بت ندانی چه گویی

ازین رهروان مخالف چه چاره

که بر لافگاه سر چار سویی

اگر عاشقی کفر و ایمان یکی دان

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۶

 

کودکی داشتم خراباتی

می کش و کمزن و خرافاتی

پارسا شد ز بخت و دولت من

پارسایی شگرف و طاماتی

شیوهٔ خمر و قمر و رمز مدام

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۷

 

ای آنکه به دو لب سبب آب حیاتی

جانرا به دو شکر ز غم هجر نباتی

آرایش دینی تو و آسایش جانی

انس دل و نور بصر و عین حیاتی

از خوبی خود غیرت خوبان جهانی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۸

 

غالیه بر عاج برآمیختی

مورچه از عاج برانگیختی

بر گل سرخ ای صنم دلربای

رغم مرا مشک سیه بیختی

روز فروزنده به روی و مرا

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۹

 

باز این چه عیاری را شب پوش نهادستی

آشوب دل ما را بر جوش نهادستی

باز آن چه شگرفی را بر شعلهٔ کافوری

صد کژدم مشکین را بر جوش نهادستی

در حجرهٔ مهجوران چون کلبهٔ زنبوران

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۰

 

تا مسند کفر اندر اسلام نهادستی

در کام دلم زهری ناکام نهادستی

زلف تو نیارامد یکساعت و دلها را

در حلقهٔ مشکینش آرام نهادستی

از چهرهٔ خود باغی بر خاص گشادستی

[...]

سنایی
 
 
۱
۱۸
۱۹
۲۰
۲۱
۲۲
sunny dark_mode