گنجور

 
سنایی

ای جان و جهان من کجایی

آخر بر من چرا نیایی

ای قبلهٔ حسن و گنج خوبی

تا کی بود از تو بیوفایی

خورشید نهان شود ز گردون

چون تو به وثاق ما در آیی

اندر خم زلف بت پرستت

حاجت ناید به روشنایی

زین پس مطلب میان مجلس

آزار دل خوش سنایی

تا هیچ کسی ترا نگوید

کای پیشهٔ تو جفانمایی