گنجور

 
سنایی

این چه رنگست برین گونه که آمیخته‌ای

این چه شورست که ناگاه برانگیخته‌ای

خوابم از دیده شده غایب و دیگر به چه صبر

تا تو غایب شده‌ای از من و بگریخته‌ای

رخ زردم به گلی ماند نایافته آب

کابرویم همه از روی فرو ریخته‌ای

چو فسون دانم کردن چه حیل دانم ساخت

تا بدانم که تو در دام که آویخته‌ای

پس برآمیخت ندانم به جهان جز با تو

که تو شمشاد به گلبرگ برآمیخته‌ای

 
 
 
امیر معزی

سنبل است آنکه تو از لاله برانگیخته‌ای

یا بنفشه است‌ که بر طرف چمن ریخته‌ای

یا بر آن عزم‌ که اسلام مرا کفر کنی

پرده کفر ز اسلام در آویخته‌ای

ای برآمیخته هر روز یکی رنگ دگر

[...]

آشفتهٔ شیرازی

ارغوان است که با غالیه آمیخته‌ای

یا که بر برگِ سمن سنبلِ تر ریخته‌ای

شهر بر هم زده آشوب دو چشم سیهت

این چه فتنه است ندانم که برانگیخته‌ای

نیست در طره خوبان به جز از فکر خطا

[...]

صامت بروجردی

سخت با زال جهان طرح وفا ریخته‌ای

در شهواری و با خاک درآمیخته‌ای

خاک بر فرق ز غربال عمل بیخته‌ای

با جهان این سر و کاری که تو انگیخته‌ای

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه