گنجور

 
سنایی

بتا پای این ره نداری چه پویی

دلا جان آن بت ندانی چه گویی

ازین رهروان مخالف چه چاره

که بر لافگاه سر چار سویی

اگر عاشقی کفر و ایمان یکی دان

که در عقل رعناست این تندخویی

تو جانی و انگاشتی که شخصی

تو آبی و پنداشتستی سبویی

همه چیز را تا نجویی نیابی

جز این دوست را تا نیابی نجویی

یقین دان که تو او نباشی ولیکن

چو تو در میانه نباشی تو اویی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
شیخ بهایی

ز گلزار معنی، نه رنگی، نه بویی

در این کهنه گنبد، نه هایی، نه هویی

رضی‌الدین آرتیمانی

درین بوستانم نه هایی نه هویی

درین گلستانم نه رنگی نه بویی

چه کردم چه گفتم چه دیدی که هرگز

نیایی نپرسی نخواهی نجویی

خمارم کجا بشکند جام و باده

[...]

صغیر اصفهانی

همان به بد و نیک مردم نگویی

که بد را بدی بس نکو را نکویی

پروین اعتصامی

به آب روان گفت گل کز تو خواهم

که رازی که گویم به بلبل بگوئی

پیام ار فرستد، پیامش بیاری

بخاک ار درافتد، غبارش بشوئی

بگوئی که ما را بود دیده بر ره

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه