گنجور

 
سنایی

پر کن صنما هلاقنینه

زان آب حیات راستینه

زان می که چو از خم سفالین

تحویل کند در آبگینه

حاجی به شعاع او به شب در

تا مکه ببیند از مدینه

آن دل که بیافت قبله‌ای زان

بهتر ز حدائق و سکینه

آن دل شود از لطافت حق

اوصاف طرایف خزینه

یکسان شود آنگهی بر او بر

مرغ و بره و غم جوینه

حیران شود او میان اصلاب

چون کبک دری میان چینه

گر نفس تو در ره خداوند

چون خوک و چو خرس شد سمینه

گر زان که شوی ز نصرت حق

مانندهٔ نوح در سفینه

گر روی کنی سوی سنایی

چون پسته خوری تو شکرینه