سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۲۰ - باز رجوع کردن به قصه حضرت موسی علیه السلام
بازگرد و بگو حدیث خضر
چون شد از هجر او کلیم کدر
جرم ثالث بدان که هر دو به هم
نیستیشان فکنده بود به غم
جوعشان در سفر به جایی بود
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۲۱ - در بیان آنکه چنانکه موسی علیه السلام با قوت نبوت و عظمت رسالت جویای خضر علیه السلام گشته بود مولانا قدسنا الله بسره العزیز با وجود چندین فضایل و خصال و مقامات و کرامات و انوار و اسرار که در دور و طور خود بینظیر بود و مثل نداشت طالب شمسالدین تبریزی قدس اللّه سره العزیز گشته بود
غرضم از کلیم مولاناست
آنکه او بینظیر و بیهمتاست
آنکه چون او نبود کس به جهان
آنکه بود از جهان همیشه جهان
نسبت او به اولیای کرام
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۲۲ - رسیدن شمس الدین و مولانا به یکدیگر
نزد یزدان چو بود مولانا
از همه خاصتر به صدق و صفا
گشت راضی که روی بنماید
خاص با او بر آن نیفزاید
طمع اندر کس دگر نکند
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۲۳ - حسد بردن مریدان مولانا بر شمس الدین
در شناعت درآمدند همه
آن مریدان بیخبر چو رمه
گفته باهم که شیخ ما ز چه رو
پشت بر ما کند ز بهر چه او
ما همه نامدار ز اصل و نسب
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۲۴ - در بیان آنکه انبیا و اولیا را اهل نفس و جسمانیان خصم اند زیرا غیر جنس اند که الضدان لایجتمعان
همچو کفار در زمان رسول
قصد کرده ورا ز کید و فضول
گشته پنهان ز فکرشان در غار
با ابوبکر احمد مختار
هم مسیح از غم گروه جهود
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۲۵ - در بیان آنکه چون خدا خواهد که قومی را هلاک کند خصمان را در نظر ایشان خوار و بیمقدار و اندک نماید اگرچه بسیار و بیشمار باشند و یقللکم فی اعینهم لیقضی الله امراً کان مفعولا
آن شنیدی که قوم بد طالع
بر سر بام مسجد جامع
در یکی قلعهای نشسته بدند
گرچه آن قلعه بود سخت بلند
گردِ قلعه ز هر طرف تاتار
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۲۶ - رجوع کردن بقصه شمس الدین عظم الله ذکره
باز گردیم از این حدیث دراز
قصهی شمسِ دین کنیم آغاز
چون غلوشان بر او ز حد بگذشت
دشمنیشان ز حد و عد بگذشت
شمس تبریز رفت سوی دمشق
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۲۷ - در بیان فرستادن مولانا قدسنا، الله بسره العزیز ولد را به رسالت سوی دمشق به طلب شمس الدین تبریزی عظم الله ذکره
بود شه را عنایتی به ولد
در نهان اندرون برون از حد
خواند او را و گفت رو تو رسول
از برم پیش آن شه مقبول
ببر این سیم را به پایش ریز
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۲۸ - رجوع ولد به قونیه در رکاب شمسالدین
بازگشت از دمشق جانب روم
تا رسد در امام خود مأموم
شد ولد در رکاب او پویان
نز ضرورت ولی ز صدق و ز جان
شاه گفتش که شو تو نیز سوار
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۲۹ - استغفار حسودان از کرده های خویش
وان جماعت که منکران بودند
منکر قطب آسمان بودند
جملهشان جانفشان به استغفار
سر نهادند کای خدیو کبار
توبهکاریم از آنچه ما کردیم
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۳۰ - باز گستاخی و حسد کردن مریدان بعد از آنکه توبه و استغفار کرده بودند
باز شیطان به صورتی دیگر
زد در ایشان کدورتی دیگر
بعد چندین صفا و کشف عطا
بعد چندین عروج سوی علا
مکر شیطان ببین که چونشان باز
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۳۱ - ناپدید شدن شمس الدین
ناگهان گ م شد از میان همه
تا رهد از دل اندهان همه
یک دو روز او چو گشت ناپیدا
کرد افغان ز درد مولانا
بعد از آن چون ورا بجد جستند
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۳۲ - دربیان آنکه شعر اولیاء همه تفسیر است و سرّ قرآن زیرا که ایشان از خود نیست گشتهاند و به خدا قائماند. حرکت و سکون ایشان از حق است که «قلبالمؤمن بین اصبعین من اصابع الرّحمن تقلبه کیف یشاء». آلت محضاند در دست قدرت حق؛ جنبش آلت را عاقل به آلت اضافت نکند بخلاف شعر شعراء که از فکرت و خیالات خود گفتهاند و از مبالغههای دروغ تراشیده و غرضشان از آن اظهار فضیلت و خودنمایی بوده است همچون آن بتپرست که بتی را که خود میتراشد معبود خود میکند که «اتعبدون ما تنحتون» شعرا شعر اولیا را که از ترک حرص و فنای نفس آمده است همچو شعر خود میپندارند؛ نمیدانند که در حقیقت فعل و قول ایشان از خالق است، مخلوق را در آن مدخل نیست. زیرا شعر ایشان خودنمایی نیست خدانمایی است مثال این دو شعر چنان باشد که باد چون از طرف گلشن آید بوی گل رساند و چون از گلخن آید بوی ناخوش آورد اگرچه باد یکی است اما به سبب گذرگاه مختلف بویش مختلف شود هر کهرا مشامی باشد فرق هر دو را داند که «المؤمن کیس ممیز» یکی که سیر خاید اگرچه مشک گوید به مشامها بوی سیر رسد و برعکس هرکه مشک خاید و لفظ سیر گوید بوی مشک آید
شعر عاشق بود همه تفسیر
شعر شاعر بود یقین تف سیر
شعر شاعر نتیجۀ هستی است
شعر عاشق ز حیز مستی ست
ز ان کزین بوی حق همیآید
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۳۳ - در بیان آنکه نظر عارف به خداست و نظر زاهد به عمل خود. زاهد گوید «من چه کنم؟» عارف گوید «تا حق چه کند؟» خود را فراموش کردهاست بلکه خودی او نماندهاست و مستهلک حق گشته که «هم العارف ربه و هم الزاهد نفسه»
نقل صائب شنو از آن سرور
در بیان صفات این دو نفر
زاهد از ترس گفته «من چه کنم؟
در میان چنین محن چه کنم؟»
عارف از عشق گفته «او چه کند؟
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۳۴ - استغراق مولانا قدسنا الله بسره العزیز در عشق شمس الدین تبریزی عظم الله ذکره و بیقراری و شور و جوش نمودن بیش از آنچه اوّل داشت
روز و شب در سماع رقصان شد
بر زمین همچو چرخ گردان شد
بانگ و افغان او به عرش رسید
نالهاش را بزرگ و خرد شنید
سیم و زر را به مطربان میداد
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۳۵ - رفتن مولانا بجانب شام در جستجوی شمس الدین
کرد آهنگ و رفت جانب شام
در پیش شد روانه پخته و خام
چون رسید اندر آن سفر به دمشق
خلق را سوخت او ز آتش عشق
همه را کرد شیفته و مفتون
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۳۶ - در بیان آنکه اگر چه مولانا قدسنا الله بسره العزیز شمس الدین تبریزی را عظم الله ذکره بصورت در دمشق نیافت بمعنی در خود یافت زیرا آن حال که شمس الدین را بود حضرتش را همان حاصل شد
شمس تبریز را بشام ندید
در خودش دید همچو ماه پدید
گفت اگرچه بتن از او دوریم
بی تن و روح هر دو یک نوریم
خواه او را ببین و خواه مرا
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۳۷ - برگشتن مولانا از دمشق بروم
کرد رجعت بروم باز آمد
رفت چون کبک و همچو باز آمد
قطره اش چون فزود دریا شد
بود عالی ز عشق اعلی شد
چون چنین شد مگو نیافت ورا
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۳۸ - رفتن مولانا باز بدمشق
چند سالی نشست و باز ز عشق
رفت با جمع خلق سوی دمشق
باز از نو فکند صد غوغا
جمله گفته زهی عجب سودا
مدتی کرد شور های عجب
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۳۹ - بازآمدن مولانا قدسنا الله بسره العزیز دویم بار بقونیه از طلب شمس الدین تبریزی عظم الله ذکره
بعد از آن بازگشت جانب روم
تا زند بر چنین شیر رقوم
سرزد از چرخ روح آن خورشید
تاسها را کند پر از ناهید
گفت چون من ویم چه میجویم
[...]