گنجور

 
سلطان ولد

ناگهان گ م شد از میان همه

تا رهد از دل اندهان همه

یک دو روز او چو گشت ناپیدا

کرد افغان ز درد مولانا

بعد از آن چون ورا بجد جستند

سوی هر کوی و هر سرا جستند

هیچ ازوی ک سی نداد خبر

نی بکس بو رسید از او نه اثر

ش یخ گشت از فراق او مجنون

بی سر و پاز عشق چون ذوالنون

شیخ مفتی ز عشق شاعر شد

گشت خمار اگرچه زاهد بد

نی ز خمری که او بود زانگور

جان نوری نخورد جز می نور

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode