گنجور

 
سلطان ولد

همچو کفار در زمان رسول

قصد کرده ورا ز کید و فضول

گشته پنهان ز فکرشان در غار

با ابوبکر احمد مختار

هم مسیح از غم گروه جهود

رفته پنهان به سوی چرخ کبود

قصد موسی چو کرد هم فرعون

غرقه شد چون نبودش از حق عون

همچنین با خلیل آن نمرود

که فکندش میان آتش و دود

گشت آتش بر او گل و نسرین

کشته شد خود ز پشه آن بی‌دین

همچنین قوم هود و نوح جواد

چون رسید از خدایشان میعاد

همه از باد و آب نیست شدند

زانکه لایقه بمسخ و خسف بدند

نیت بد که بود ایشان را

آن گروه کژ پریشان را

آن بلا بازگشت بر سرشان

زانکه آن قهر بود در خورشان

تیغ را می‌زدند بر خود از آن

خون‌هاشان چو سیل گشت روان

گرنه بر خود همی‌زدند به قهر

خونشان از چه شد روانه چو نهر

ابلهی دید کس که خویش کشد

تیغ بر حلق خود بخشم کشد!

در گمانش که زخم بر دگر است

عاقبت دید زخم بر جگر است